#صدای_انسان_کوچک_را_دوست_دارم!

#صدای_انسان_کوچک_را_دوست_دارم!

به نظر می‌رسد که صدای توده‌ها افزون بر این‌که صدای درد، رنج، قربانی، سکوت و تحمل است. پژواکی از واقعیت های ناب می‌باشد. زیرا این صداها بدون سانسور اند و در آن از دخل و تصرف خبری نیست. توده ها هر آنچه روایت می‌کنند و می گویند، صدای خودشان هستند. نه صدای اندیشمندی غربی و یا فیلسوف شرقی. صدای توده‌ها برخاسته از چشم دیدها، تجارب زیسته و نگرش‌های هستند که هر روز با آن درگیرند. توده‌ها در بیان واقعیت‌ها بی پروا و گستاخ اند؛ زیرا آنان نه ریا می‌کنند و نه تزویر. آن‌ها نه نگرانی از دست دادن قدرت و شهرت اند و نه هراسی از جایگاه و پایگاه دارند. آنچه در زندگی شان پدید می‌آید، بدون کدام آلودگی و رمز و راز دیگری روایت می‌نماید.
اگر وظیفه جامعه شناس به تعبیر پیترال برگر «افشاگری است» و یا به بیان زیمل بگویم« فهمیدن است. نه ستایش کردن شهر و نه لعنت فرستان به آن». پس می‌توان از دل همین کوچه ها و پس کوچه، سرک و بازار و از متن زندگی روزمره مردم عادی بسیاری از واقعیت‌های اجتماعی بیرون آورد و فهمید. با طنین آوای انسان های طرد شده، انگ خورده، فراموش شده، انسان‌های کوچک وکسانی‌که صدای شان خاموش مانده اند، می توان به افشاگری واقعیت‌ها پرداخت.
گاهی از اوقات ضرور نیست که برای فهم آنچه در تکاپوی آن هستیم. تنها به دنبال نظریات و دیدگاه مکاتب فرانکفورت، شیکاگو و... برویم. یا سراغ صداهای بزرگ را بگیریم؛ بلکه دور و بر خود را هم باید دید. شاید برخی از واقعیت‌ها در متن کوچه و خیابانی باشد که تو هر روز از آن رد می‌شوی و بر روی آن پا می‌گذاری؛ شاید سوژه تو در چهره انسان‌های باشد که تو هر روز می‌بینی ولی نادیده می‌گیری؛ و یا شاید آنچه را تو جستجو می‌نمایی در صدای انسان کوچک باشد که هر لحظه آن صدا را می‌شنوی ولی آن را کوچک می‌شماری.
خلاصه اینکه به عبارتی «الکسیویج» نویسنده رمان« جنگ چهره زنانه ندارد» "من همین صدای انسان کوچک را دوست دارم نه بزرگ را. زیرا صدای انسان کوچک بیان عریان واقعیت است".
پ.ن: یکی از شگفتی‌های متون جامعه شناسی این است که ذهن را سیال و منتقد بار می‌آورد. امشب متنی را در باره ارزش‌ها و نگرش‌های مردم در پیوند به توسعه اجتماعی می‌خواندم. یکبارگی ذهنم درگیر این مسئله شد.
گفتنی است که تصویر ذیل تصویری یک فردی فقیر و بیمار از ولایت بامیان می‌باشد. وی به علت بیماری آزاردهنده مورد طرد خانواده شان قرار گرفته است.

 

تأملی جامعه شناسانه به نقش و کارکرد تبهکار در تولید و بازتولید حیات اجتماعی

تأملی جامعه شناسانه به نقش و کارکرد تبهکار در تولید و بازتولید حیات اجتماعی

فیلسوف اندیشه‌ها و مفاهیم تولید می‌کند، شاعر شعر می‌سراید، کشیشی موعظه می‌کند، پروفسوری کتاب‌های درسی تهیه می‌کند و جز آن. تبهکار جنایت می‌کند. اما اگر رابطه‌ی میان این شاخه‌ی آخر تولید و تمامی فعالیت مولد جامعه اندکی دقیق تر مورد بررسی قرار گیرد؛ ناگزیر باید یک رشته پیشداوری‌ها را کنار گذاشت. تبهکار نه فقط جنایت می‌کند بلکه قانون جزا را هم تولید می‌کند؛ او پروفسوری را هم که در مورد این قانون جزا درس می‌دهد و حتا ناگزیر کتاب درسی را که در آن درس‌گفتارهای خود را چاپ کرده و به عنوان کالا برای فروش به بازار عرضه نموده است، تولید می کند. این افزایش در ثروت مادی است کاملاً جدا از لذتی که... خود مؤلف از نوشتن کتاب درسی خود می‌برد.

وانگهی، تبهکار مولد کل دستگاه پلیس و دادگستری، باز پرسان قضات و اجرائیات و هیئت منصفه‌ها و جز آن‌ها و تمامی این حرفه‌های مختلف است که این همه مقوله‌های تقسیم کار را تشکیل می‌‌دهند، استعدادهای متنوع روح انسانی را گسترش می‌دهند، نیازها و شیوه های ارضای آن‌ها را به وجود می‌آورند. خود شکنجه فرصت‌های را برای مبتکرانه‌ترین اختراعات مکانیکی در خدمت مشتی از شرافت‌مندانه‌ترین کارگران در تولید این ابزارهای شکنجه فراهم کرده است.

تبهکار احساسی در جامعه تولید می کند که گاه اخلاقی، گاهی تراژدیک است و با برانگیختن احساسات اخلاقی و زیباشناسانه مردم «خدمتی» به جا میآورد. او نه فقط کتاب درسی قانون جزا، خود قانون جزا و بدین گونه قانون‌گذاران را تولید می‌کند و نیز هنر، ادبیات، قصه‌ها و سوگ‌نامه‌های نظیر اودیپوس، ریچارد سوم، شولد مولنر و رابر شیللر را می‌آفریند.

تبهکار زندگی یکنواخت و امنیت زندگی بورژوایی را برهم می‌زند. بدین سان آن را از رکود حفاظت می‌کند و آن تنش بی‌قرار، آن تحرک روح را که بدون آن انگیزه‌ی رقابت کم اثر می‌گردد. به وجود می‌آورد. بنابراین او انگیزه‌ی تازه‌ی به نیروهای مولد می‌بخشد. جنایت بازار کار بخش مهمی از اضافه جمعیت را رونق می‌‌بخشد، رقابت میان میان کارگران را کاهش می‌دهد و تا اندازه‌ی مزدها را از پایین افتادن حداقل متوقف می‌کند. در حالی‌‌که جنگ علیه جنایت بخش دیگری از همان جمعیت را جذب می‌نماید.

بنابراین جنایت به مثابه‌ی یکی از آن عوامل«نیروهای تعدیل کننده» طبیعی است که موازنه‌ی منصفانه‌ی برقرار می‌کند و چشم‌اندازی کلی از مشاغل«مفید» می‌گشاید. تأثیر جنایت بر تکامل نیروهای مولد را می توان به طور مفصل و در جزئیات شرح داد. آیا اگر دزدی وجود نمی‌‌داشت، حرفه کلید سازی کمال کنونی خود را  به دست می‌آورد؟ اگر اسکناس‌های جعلی وجود نمی‌داشت سازنده‌ی اسکناس‌ها آن را به شکل مرغوب فعلی‌اش چاپ می‌کرد؟ اگر جاعل پیدا نمی‌شد آیا میکروسکوپ وارد زندگی بازرگانی معمولی می‌شد؟ آیا تکامل شیمی کاربردی تا اندزه زیادی مربوط به لوازم و ظروف بدلی و به کوشش‌های برای کشف آن نیست؟

جنایت با توسعه‌ی وقفه ناپذیر وسایل جدیداش در حمله به مالکیت، اقدامات دفاعی تازه‌ی را می طلبد و کوشش‌های مولد آن به همان اندازه اعتصابات در برانگیختن اختراعات ماشین‌ها مؤثر بوده است.

آیا با متروک شدن حوزه جنایات خصوصی، بازار جهانی به منصه ظهور می‌آمد؟ اگر جنایات ملی وجود نداشت خود ملت‌ها وجود داشتند؟ آیا درخت شر و نیز درخت معرفت بعد از روزگار آدم دیگر وجود ندارد؟

برگرفته از گزیده نوشته‌های کارل مارکس