نقش خانواده های هزارستان در بازتولید سلطه پشتونیزم

پیربوردیو جامعه شناس و مردم شناس فرانسوی باور دارد که بسیاری از نهادهای اجتماعی که در ظاهر بی طرف معلوم می شوند نیز سرشار قدرت، ایدولوژی ها و منافع طبقه مسلط می باشند؛ نظیر نهاد خانواده، نهاد آموزش، مذهب و... در زمان خواندن این دیدگاه بوردیو، برایم پرسشهای ذیل مطرح گردید.

  1. آیا خانواده هزاره ها چنانکه بوردیو می گوید نقش در بازتولید قدرت حاکم داشته و دارند؟
  2. آیا واقعا خانواده هزاره ها محمل ایدولوژی ها و منافع طبقات و گروه های مسلط جامعه می باشند؟

      به نظرم رسید که برای یافتن پاسخ به این سوالات و فهم بیشتر این دیدگاه باید سراغ گفتارهای متعارف و روزمره خانواده های مان را گرفت. درگذشته نه چندان دور، یکی از شیوه های آرام کردن طفل در برخی از خانواده های هزاره این بود که برایش می گفت « باچه مه گریه نکو که اَوغو مییه». این گفتار که درظاهر خیلی عادی، اندک و پیش پا افتاده به نظر می رسد ولی دارای معنا عمیق و کشدار است که نیاز به فهم و تفسیر دارد. به باور من این گفتار از یک سو حکایت از ظلم، استبداد و اعمال سلطه توأم با قهر و خشونت آمیز پشتون ها می کند که نوع وحشت، انزجار و نفرت در میان هزاره ها ایجاد کرده بود و از سوی دیگر این گفتار زمینه را برای بازتولید سلطه، مشروعیت و توجیه آن فراهم می نماید یعنی خانواده ها از همان اوان طفولیت برای فرزندان شان گوشزد می کردند که حاکیمت، اقتدار از آن پشتونها یا « اوغان ها» است و دیگران حق دسترسی به آن را نداشته و ندارند.

      نمونه دیگر نقش خانواده های مان را می توان درین ضرب المثل رایج« پای خوره از گلیم آتی خو زیاد دراز نکو» دید که این ضرب المثل نیز سویه دوگانه دارد و خانواده های مان با توصیه در ظاهر دلسوزانه شان از یک جانب به فرزندان شان می فهماندند که موقعیت خود را بشناسید و بدانید که در کجا و زیر سلطه چه کسانی قرار دارید(سلطه پذیری)و از جانب دیگر ساختارقدرت حاکم را چنان سخت و سفت جلوه میدادند که آوردن هر نوع تغییر و دگرگونی در آن غیر ممکن و دشوار است، گویا که این ساختار مقدس بوده و از پشت ابرها آمده است. این ضرب المثل نوعی هشدار بود و ذریعه آن می فهماند که وضعیت موجود را بپذیرید و هیچ گاهی ایده گستاخی و فراتر رفتن ازین وضعیت را در ذهن نه پرورانید، بدین طریق خانواده ها مانع هر نوع مبارزات حق طلبانه و آزادی خواهانه و رهایی بخش فرزندان شان می شدند.

     بدین سیاق لالایی که مادران ما می خواند نیز مصادق عینی ادعای مذبور می باشد« باچه مه کلان شیوه حاکم بامیان شیوه». بدین معنا که پدر و مادر از گهواره در ذهن فرزند شان این ایده را حک می کرد شما فقط می توانید والی بامیان شوید و بس، زیرا که قلمرو خودتان است و برای حاکمیت سایر جاها خلق نشده اید، شما نباید والی قندهار، پکیتا، جلال آباد و هلمند شوید این اتوپیا را از اذهان خویش دور سازید. به تصورم همین لالایی ها، ضرب المثل ها و گوشزدهای خانواده های ما بود که بزرگان و رهبران ما نیز فقط و فقط برای معاونت دوم آفریده شده اند و حق ندارند که معاون اول و یا ریس جمهور در افغانستان شوند  ماندن هزاره در معاونت دوم یک تابو است تابو که همه، شکستن آن را جرم می پندارند.

    پس ازین جستار چنین استنباط می گردد که خانوادها نقش کلیدی در بازتولید، توجیه، مشروعیت بخشی نظام حاکم  و در حفظ و استمرار آن نقش کلیدی داشته و دارند باید به آن تأمل کرد و مورد بازاندیشی قرار داد.