کشاکش من و جامعه شناسی
هفت سال از وصال من با جامعه شناسی می گذرد و درین مدت کشاکش های با این رشته داشتم. قبل از همه باید گفت برای من این رشته به مثابه یک دوست واقعی و راستین می ماند که با آن انس گرفتم و بزرگ شدم و شاید بدون آن زیستن برایم دشوار باشد. زمانی کودکانه از این دوست قهر می کردم و انزجار و تنفرم را ابراز می نمودم، اما او نه تنها در آشتی بروی من نمی بست و بلکه بیش از پیش استقبال می کرد، طبیعی است که میان دو دوست ازین قهر و آشتی ها زیاد هستند و همین کشاکش هاست که آتش عشق و همدلی را شعله ور می سازد.
خاطره ازین دوست دارم او یک مدت مرا از آغوش گرم دوستی اش محروم ساخت و به وادی های غریب و بیگانه رها نمود، من درین وادی نامأنوس آواره و سرگردان و با دنیایی سرشار از آشوب و ابهام به سر می بردم نمی دانستم که درین آشفته بازار چه کنم. بعدها دریافتم که این رفتار او عقلانی و از فرط دوستی بوده است در واقع او با این کردارش، به من شیوه اندیشیدن را در ساحت های اندیشیده ها و نا اندیشیده ها آموزاند.
من از ین دوست بسیار تاثیر پذیرفته ام و همین دوست بود که پایم را به آن سوی باورها کشاند و عِرق اعتقاد کلیشه ای و متعارف را از من برید و بینش و بصیرت جدید از جهان هستی به من داد؛ او به دوست اش ذهن نقاد و پرسشگر را پروراند و ایده ها و آرمان های رهایی بخش را هدیه کرد.
خلاصه بگویم من از کشاکش با این دوست خرسندم و خرسندم!