ضرب المثل ها کلید فهم واقعیت اجتماعی

ضرب المثل کلیدی فهم واقعیت اجتماعی

به قلم رضا فرزاد دانشجویی جامعه شناسی

     ضرب المثل های هزارگی نماد از فرهنگ، تاریخ و به مثابه زبان گویای مردم هزاره است که دارای معانی عمیق و پربار می باشد. خوانش دقیق از ضرب المثل های هزارگی هم به عنوان یک نماد فرهنگی و هم به عنوان ابزار کنش ارتباطی، کلیدی را به دست ما می دهد که به وسیله آن می توان واقعیت های اجتماعی و فضای که واقعیت ها در آن رویداده است را، فهم و تفسیر کرد. زیرا از یک طرف این ضرب المثل ها ساخته و پرداخته جامعه هزاره می باشد و از سوی دیگر زمینه را برای ارتباط کنش اجتماعی اعضای آن جامعه فراهم می سازد. درین جا به طور نمونه دو ضرب المثل را که در گویش روزمره مردم هزاره به کار می رود مورد بررسی قرار میدهیم.

الف: زور خلق قادر خدایه!

ضرب المثل« زور خلق قار خدایه» مهر تایید بر اقتدار مردم می نهد و بیانگر این واقعیت است که در جامعه هزاره از دیر باز فرهنگ دموکراتیک وجود داشته است. از همه مهمتر، به نظر می رسد که این ضرب المثل هم یک فریاد و هم یک درخواست باشد. فریاد به این دلیل که ضرب المثل مذکور واکنشی در برابر رژیم های تمامیت خواه زمان می باشد که با اتکا بر سلطه شان، توده‏ی جامعه را سرکوب و به حاشیه رانده است. درخواست را می توان دوسویه در نظر گرفت، از یک سو درخواست از خود مردم می باشد به این جهت که مردم فضای به وجود آمده را باید جدی بگیرد و آن را مورد باز اندیشی  قرار دهد. از سوی دیگر درخواست از صاحبان قدرت و طبقات مسلط جامعه می باشد، درخواست که آمیخته با مخاطره و هشدار بوده و خواستار تحقق اقتدار و اراده مردم است.

ب: دَ تنگ اَمد دَ جنگ اَمد!

 این ضرب المثل ریشه در تاریخ گذشته هزاره ها دارد و روشنگر این واقعیت است که مردم هزاره در برخی از ادوار تاریخی درگیر جنگ بوده است، جنگ که بیشتر تحمیلی و از روی ناگزیری بوده و بسی از اوقات حالت تدافعی را به خود می گرفت. فرو رفتن هزارستان درکام جنگ از دوران حکومت عبدالرحمان خان تا جنگ های زمان فرمانروایی برهان الدین ربانی و رژیم طالبان، گواه عینی این ضرب المثل می باشد. درضمن ضرب المثل مذکور دو واقعیت دیگر را نیز آشکار می سازد، اول اینکه جنگ حاصل استبداد و نبود آزادی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می باشد. به بیان دیگر جنگ هم بخشی از منطق مبارزه با استبداد را شکل میدهد. دوم، مردم دارای منش رهایی بخش می باشد که در هر عصر و در هر فضای بر ضد رژیم های خود کامه خواهد ایستاد.

    پس ضرب المثل های هزاره گی بیانگر واقعیت های اجتماعی و ساختارهای سیاسی می باشد که اهمیت ویژه در شناخت جامعه هزاره دارد.

نقش خانواده های هزارستان در بازتولید سلطه پشتونیزم

نقش خانواده های هزارستان در بازتولید سلطه پشتونیزم

پیربوردیو جامعه شناس و مردم شناس فرانسوی باور دارد که بسیاری از نهادهای اجتماعی که در ظاهر بی طرف معلوم می شوند نیز سرشار قدرت، ایدولوژی ها و منافع طبقه مسلط می باشند؛ نظیر نهاد خانواده، نهاد آموزش، مذهب و... در زمان خواندن این دیدگاه بوردیو، برایم پرسشهای ذیل مطرح گردید.

  1. آیا خانواده هزاره ها چنانکه بوردیو می گوید نقش در بازتولید قدرت حاکم داشته و دارند؟
  2. آیا واقعا خانواده هزاره ها محمل ایدولوژی ها و منافع طبقات و گروه های مسلط جامعه می باشند؟

      به نظرم رسید که برای یافتن پاسخ به این سوالات و فهم بیشتر این دیدگاه باید سراغ گفتارهای متعارف و روزمره خانواده های مان را گرفت. درگذشته نه چندان دور، یکی از شیوه های آرام کردن طفل در برخی از خانواده های هزاره این بود که برایش می گفت « باچه مه گریه نکو که اَوغو مییه». این گفتار که درظاهر خیلی عادی، اندک و پیش پا افتاده به نظر می رسد ولی دارای معنا عمیق و کشدار است که نیاز به فهم و تفسیر دارد. به باور من این گفتار از یک سو حکایت از ظلم، استبداد و اعمال سلطه توأم با قهر و خشونت آمیز پشتون ها می کند که نوع وحشت، انزجار و نفرت در میان هزاره ها ایجاد کرده بود و از سوی دیگر این گفتار زمینه را برای بازتولید سلطه، مشروعیت و توجیه آن فراهم می نماید یعنی خانواده ها از همان اوان طفولیت برای فرزندان شان گوشزد می کردند که حاکیمت، اقتدار از آن پشتونها یا « اوغان ها» است و دیگران حق دسترسی به آن را نداشته و ندارند.

      نمونه دیگر نقش خانواده های مان را می توان درین ضرب المثل رایج« پای خوره از گلیم آتی خو زیاد دراز نکو» دید که این ضرب المثل نیز سویه دوگانه دارد و خانواده های مان با توصیه در ظاهر دلسوزانه شان از یک جانب به فرزندان شان می فهماندند که موقعیت خود را بشناسید و بدانید که در کجا و زیر سلطه چه کسانی قرار دارید(سلطه پذیری)و از جانب دیگر ساختارقدرت حاکم را چنان سخت و سفت جلوه میدادند که آوردن هر نوع تغییر و دگرگونی در آن غیر ممکن و دشوار است، گویا که این ساختار مقدس بوده و از پشت ابرها آمده است. این ضرب المثل نوعی هشدار بود و ذریعه آن می فهماند که وضعیت موجود را بپذیرید و هیچ گاهی ایده گستاخی و فراتر رفتن ازین وضعیت را در ذهن نه پرورانید، بدین طریق خانواده ها مانع هر نوع مبارزات حق طلبانه و آزادی خواهانه و رهایی بخش فرزندان شان می شدند.

     بدین سیاق لالایی که مادران ما می خواند نیز مصادق عینی ادعای مذبور می باشد« باچه مه کلان شیوه حاکم بامیان شیوه». بدین معنا که پدر و مادر از گهواره در ذهن فرزند شان این ایده را حک می کرد شما فقط می توانید والی بامیان شوید و بس، زیرا که قلمرو خودتان است و برای حاکمیت سایر جاها خلق نشده اید، شما نباید والی قندهار، پکیتا، جلال آباد و هلمند شوید این اتوپیا را از اذهان خویش دور سازید. به تصورم همین لالایی ها، ضرب المثل ها و گوشزدهای خانواده های ما بود که بزرگان و رهبران ما نیز فقط و فقط برای معاونت دوم آفریده شده اند و حق ندارند که معاون اول و یا ریس جمهور در افغانستان شوند  ماندن هزاره در معاونت دوم یک تابو است تابو که همه، شکستن آن را جرم می پندارند.

    پس ازین جستار چنین استنباط می گردد که خانوادها نقش کلیدی در بازتولید، توجیه، مشروعیت بخشی نظام حاکم  و در حفظ و استمرار آن نقش کلیدی داشته و دارند باید به آن تأمل کرد و مورد بازاندیشی قرار داد.

طبقات اجتماعی از در اندیشه پولانتزاس

                                                               به قلم رضا فرزاد

                                                                                                 استاد رهنما: دکتر طاهره قادری

چکیده

    پولانزاس یکی از نظریه پردازان برجسته مارکسیسم می باشد که با رویکرد ساختاری، طبقات اجتماعی را در سرمایه داری معاصر به تحلیل گرفت و چشم انداز بدیع و تازه ای از طبقات و نابرابری اجتماعی ارائه داد. هدف تحقیق حاضر واکاوی طبقات اجتماعی از منظر این اندیشمند است و یافته های آن نشان میدهد که پولانزاس به گونه مبتکرانه عامل اقتصادی را به عنوان شرط لازم نه کافی در مرزبندی طبقاتی مهم دانسته و ضمن مداقه به این اصل مارکسیست ها که بورژوازی و پرولتاریا طبقات واقعی جامعه می باشد به صورت موشکافانه و دقیق به تعیین جایگاه های طبقاتی مزدبگیران غیر مولد، ناظران، مدیران، مهندسان و تکنسین ها در جامعه سرمایه داری پرداخت. از تحقیق انجام شده نتیجه می گیریم که در یک تحلیل واقعی از طبقات اجتماعی باید ساختارهای گوناگون اقتصادی، سیاسی و ایدولوژیکی را مد نظر گرفت و از تک علی نگریستن ابا ورزیم.

واژگان کلیدی: پولانزاس، طبقه، طبقات اجتماعی، خرده بورژوازی های جدید

مقدمه

    مقوله طبقات اجتماعی یکی از مسائل محوری در سنت مارکسیستی می باشد، پس از مارکس بسی از پژوهشگران و اصحاب نظر مارکسیستی درین راستا قلم زدند. پولانزاس از جمله چهره های برجسته است که بازنگری مجدد مفهوم طبقه و طبقات اجتماعی، در پی اکمال و از نوجهت دادن تحلیل های مارکسیست ها سنتی بر آمد. تحقیق حاضر به هدف شناخت طبقات اجتماعی از منظر پولانزاس انجام می گردد. این تحقیق در صدد یافتن پاسخ به این مسائل  می باشد که طبق نظر پولانزاس طبقات اجتماعی در جامعه سرمایه داری معاصر چگونه و براساس چه مولفه های تعین می شوند؟ و در نهایت امر او چه تعریف از طبقات اجتماعی دارد؟

      این پژوهش از آن جهت حایز اهمیت اند که از طریق بازخوانی آراء و اندیشه های پولانزاس می توان به درک ساختار طبقاتی در نظام سرمایه داری معاصر رسید به تحلیل واقعی جایگاه افراد را در آن ساختار پرداخت. از جانب دیگر امروزه در نتیجه رشد چشم گیر علم و تکنولوژی، افزایش ارتباطات و دگرگونی فرایند تولید طرح طبقاتی مارکسیست های اولیه رنگ خویش را باخته اند و دیگر تقسیم بندی افراد جامعه به دو طبقه پرولتاریا و بورژوازی ساده لوحانه است زیرا ما شاهد رشد گسترده مزدبگیران غیر مولد، مدیران، یقه سفیدان، کارمندان، تکنسین ها و صاحبان مهارت های فکری در عصر کنونی می باشیم این خود نیز خوانش دوباره نظریه طبقاتی پولانزاس را قابل اهمیت می سازد.

     در باره اندیشه های سیاسی و اجتماعی پولانزاس پژوهش های صورت گرفته و هم مقالات تحریر شده اند، بشیریه(1373) در جستار« تاریخ اندیشه و جنبش های سیاسی(بخش 13)» به بررسی دیدگاه سیاسی پولانزاس پرداخته است که درین مقاله وی بیشتر تمرکز بر اندیشه های سیاسی و رابطه دولت با طبقات اجتماعی تا تحلیل و بررسی طبقات اجتماعی. مقاله دیگر تحت عنوان« نظریه ها تضاد گرا درباره قشربندی اجتماعی» به قلم هارولد کربو به نگارش در آمد و بعدها توسط دکتر سید رضا میر طاهر ترجمه گردید که وی درین مقاله به طور ضمنی اشاره به مبارزات طبقاتی از دید پولانزاس نموده و بس، تنها مقاله که مستقیما به بررسی مقوله طبقات اجتماعی از منظر پولانزاس پرداخته، مقاله از کاوه مظفری تحت عنوان« مارکسیسم ساختارگرا(طبقات اجتماعی در اندیشه پولانزاس)» می باشد که در سال 1385 در مجله خردنامه همشهری به نشر رسیده است، از نوشته های این مقاله بر می آید که پولانزاس طبقات اجتماعی مستقل از اراده اعضای آن طبقه به مثابه عینی دانسته و در تعیین آن علاوه برساختار اقتصادی، به ساختارهای سیاسی و اقتصادی نقش بسزا می دهند. در ضمن او یاد آور می شود که از دید پولانزاس طبقات ساخته مبارزات طبقاتی می باشد(مظهری، 1385). آنچه که درین مقاله کمتر به آن توجه شده است مسئله خرده بوروازی های نوین می باشد در حالیکه خرده بوررژوازی های نوین جزء مباحث بنیادین نظریه طبقات اجتماعی پولانزاس هستند و از همه مهمتر در عصر حاضر ما نیاز مبرم به بررسی تطبیقی دیدگاه پولانزاس با سایر نظریه پردازان از جمله مارکس، وبر، تالکوت پارسونز و رالف دارندروف داریم که از قلم ایشان بازمانده است. خلاصه اینکه بنا بر موارد مذبور ضرورت  به نظر می رسد تا واکاوی  و بازنگری مجدد به طبقات اجتماعی از منظر پولانزاس داشته باشیم.

تعریف طبقات اجتماعی

  مباحث طبقات اجتماعی در صدر اندیشه های پولانزاس قرار دارد. « طبقه در سرمایه داری معاصر» و «قدرت سیاسی و طبقات اجتماعی»  از مشهورترین آثار اوست. پولانزاس یک نیو مارکسیست ساختار گرا بود و طبقات اجتماعی را در چارچوب سنت مارکیستی به تحلیل گرفت. به باور پولانزاس(1391، 16) از منظر مارکسیست ها «طبقات اجتماعی گروه بندی هایی از عوامل اجتماعی اند که عمدتاً، ولی نه منحصراً، به وسیله جایگاهشان در روند تولید، یعنی در حوزه اقتصادی، تعریف می شوند» و یا « طبقه اجتماعی پایگاه مشترک افراد درسازمان اجتماعی تولید و روابط مالکیت می باشد»( مظفری، 1385، 38). از تعاریف مذکور بر می آید که گرچند عامل اقتصادی(زیربنا) جزء شاخص های عمده در تعین طبقات اجتماعی می باشد ولی عوامل سیاسی و ایدولوژیکی نباید از نظر انداخت به بیان دیگر عوامل اقتصادی در تعین طبقات اجتماعی شرط لازم بوده ولی کافی نیست. به نظر پولانزاس برای تعریف و تحلیل طبقات اجتماعی در جامعه سرمایه داری معاصر مد نظر گرفتن مورد ذیل الزامی است.

اول) طبقات اجتماعی را نمی توان مجزا از فرایند مستمر مبارزات طبقاتی تعریف و تحلیل کرد، چنانچه پولانزاس(1391، 16) در کتاب طبقه در سرمایه داری معاصر می نگارد« از نظر مارکسیسم، طبقات اجتماعی هم تضادهای طبقاتی و هم مبارزه طبقاتی را در یک روند واحد در بر دارند؛ طبقات اجتماعی قبل از درگیری در مبارزه طبقاتی به وجود نمی آیند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی، یعنی مبارزه طبقاتی، با هم به وجود می آیند و تنها از طریق ضدیت متقابل شان تعریف می شود». این نوع نگاه پولانزاس نشان میدهد که طبقات اجتماعی یک ساختار ایستا و راکت نیست بلکه به عنوان یک فرایند است فرایند همیشگی و سیال از مبارزات طبقاتی.  این در واقع همان تبیین مارکس از پیش زمینه های طبقات اجتماعی است که برای ایجاد آن ها تبدیل« طبقه در خود» به« طبقه برای خود» الزامی میدانست و تشکیل طبقه واقعی را مبتنی بر بسط شرایط مشترک و شناخت منافع طبقاتی قلمداد می نمود.

دوم) طبقات اجتماعی عینیتی ساختاری دارند به سخن دیگر« طبقات اجتماعی به موقعیت های عینی در درون فرایند تولید اجتماعی اشاره دارد»(مظفری، 1385، 40). این تعریف دارای دو بُعد اساسی می باشد، اول اینکه طبقات اجتماعی مستقل از کنشگران آن، به صورت عینی وجود دارند. دوم) این موقعیت های عینی ساختاری در درون فرایند تقسیم کار اجتماعی بازتولید می شود، به این معنا طبقه اجتماعی« طبقه اجتماعی مفهومی است که بر تأثیرات ساختار در تقسیم اجتماعی کار(روابط اجتماعی و اعمال اجتماعی) دلالت می کند»( پولانزاس، 1391، 16).

سوم) طبقات اجتماعی در سطوح اقتصادی، سیاسی و ایدولوژیکی به گونه ساختاری تعین می شوند به بیان دیگر در کنار عوامل اقتصادی، ساختارهای سیاسی و ایدولوژیک نیز نقش عمده در تعین طبقات اجتماعی دارند. روابط سیاسی و ایدولوژیک خود جزء از تعین ساختاری طبقه می باشد به زعم پولانزاس(1391، 19)« تعین ساختاری طبقات از ابتدا مبارزه طبقاتی، اقتصادی، سیاسی و ایدولوژیک را در بردارد و تمام این مبارزات به شکل مواضع طبقاتی درون وضعیت متجلی می شوند».

طبقات اجتماعی و روابط تولید

        از دیدپولانزاس برای درک تمایز میان طبقات اجتماعی می بایست روابط تولید را مورد توجه قرارداد، زیرا این روابط تولیدی است که زمینه تفکیک و تشخیص میان طبقات اجتماعی را میسر می سازد نه شاخص های نظیر میزان در آمد، که افراد را به طبقه ثروتمند و فقیر دسته بندی می نماید. به نظر گرب(1371، 174) پولانزاس مانند آلتوسر باورمند به این تشخیص مارکس و برخی پیروان شان نیست که اقتصاد زیربنا و نظام های سیاسی و ایدولوژیکی روبنا باشد، بلکه به خاطر سپردن این نظر مارکس  را مهم میداند که در تحلیل نهایی از نظام سرمایه داری عوامل اقتصادی چه در شکل گیری طبقات و چه در روابط ساختاری نقش محوری دارند اما این بدان معنا نیست که نظام های سیاسی و ایدولوژیک معلول عوامل اقتصادی باشد.

 فرایند تولید در نخستین وهله از روند کار به میان می آید که از رابطه بشر با طبیعت برخاسته اند. این فرایند کار هم در هماهنگی با روابط تولید معنا می یابد. روابط تولید دو نوع رابطه دیگر یعنی رابطه انسان با ابزار تولید(نیروهای) و رابطه انسان با انسان(روابط طبقاتی) را ایجاد می نماید، بدین منوال این دو رابطه، دربر دارنده رابطه کارگر با ابزار تولید و رابطه مالک با ابزار تولید نیز می باشد.

الف) رابطه مالک با ابزار تولید:قبل ازینکه به این مبحث بپردازیم لازم است که میان سه نوع مالکیت تفکیک قایل شویم.اولین نوع مالکیت، تملک یا تصرف می باشد که به معنای «توانایی به کار انداختن وسایل تولید است»(پولانزاس، 1391، 22). مانند مدیران، مهندسان و تکنسین ها که کنترول بر ابزار تولید و نیروی کار دارند اما مالکیت واقعی ابزار تولید را بدست ندارند. دوم) مالکیت قانونی: عبارت از مالکیت حقوقی است که از جانب قانون تصویب شده باشد. سوم) مالکیت اقتصادی می باشد این نوع مالکیت همان کنترل واقعی اقتصادی وسایل تولید است که قدرت تخصیص ابزار تولید برای استفاده و تصمیم گیری در مورد تولیدات را دارند(پولانزاس، 1391) و متعلق به زیربنا هستند، به طور مثال در حومه شهر می بینیم که مالکان کشاورزان بزرگ وجود دارند این مالکان به لحاظ این که کنترل واقعی ابزار تولید را بدست دارند متعلق به طبقه دهقانان ثروتمند می باشد. در حالیکه هیچ مالکیت رسمی و حقوقی نسبت به زمین ندارد بلکه آن را اجاره نموده اند پس درین حالت می توانیم حومه شهر را به زمین داران بزرگ، دهقانان ثروتمند، متوسط و فقیر تقسیم بندی نماییم. قابل ذکر است این تقسیم بندی نه براساس میزان درآمد بلکه براساس کنترل واقعی ابزار تولید است وبس.

       پولانزاس مدعی است که برای رهایی از چنگال استثمار طبقاتی صرفا لغو مالکیت خصوصی حقوقی کافی نیست، بلکه با لغو مالکیت اقتصادی  و استرداد مالکیت کنترل واقعی ابزار تولید به خود کارگران می توان استثمار طبقاتی را از بین برد. به باور پولانزاس با تمایز میان مالکیت اقتصادی واقعی و مالکیت حقوقی می توان گفت که طرح ملی سازی همان تغییر نقاب است که تنها شکل مالکیت حقوقی را تغییر میدهد در حالیکه مالکیت اقتصادی واقعی در همان شکل سابق باقی می ماند و هیچ تغییر در آن وارد نمی شود. بنابرین راه حل در اصلاح بنیادین مالکیت واقعی اقتصادی می باشد(گیدنز و هلد، 1393).

ب) رابطه کارگران با ابزار تولید:رابطه کارگران با ابزار تولید از نوع استثمار گونه است، به اعتقاد پولانتزاس این مالکیت اقتصادی واقعی است که استثمار را به وجود می آورند زیرا کارگران از کنترل واقعی ابزار تولید دور می سازند. سطح و نوعیت این رابطه در شیوه های گوناگون تولید فرق دارد؛ در شیوه ماقبل سرمایه داری کارگران کاملاً از وسایل تولید شان جدا نشده بودند؛ به عنوان مثال در شیوه تولید فیودالی مالکیت حقوقی به اربابان تعلق داشت اما مالکیت واقعی ابزار تولید تا حدودی در دست دهقانان بودند. اما با ظهور شیوه تولید سرمایه داری کارگران کاملاً از حق تصرف و کنترل ابزار تولید محروم گردید و مالکیت واقعی اقتصادی از آن سرمایه دار گردید، درین شیوه تولید کارگران صرفا مالک نیروی کار مجرد انسانی اش هستند که مارکس از آن به عنوان کارگران برهنه یاد می نماید(پولانزاس، 1391).

در شیوه تولید سرمایه داری صرفا رابطه مالکیت برای غیرمالکان استثمار را به وجود آورده نمی تواند زیرا درین شیوه، تمام غیرمالکان کارگر نیستند، بلکه استثمارشدگان کسانی اند که کارمولد را انجام میدهد. چنانکه ذکر گردید که فرایند تولید ترکیب از فرایند کار و روابط تولید می باشد.  اما در میان این ترکیب، روابط تولید نقش پررنگ داشته و فرایند تولید و نیروهای مولد را تحت شعاع خویش قرار میدهد به گفته پولانزاس(1391، 25)«این نقش مسلط روابط تولید بر نیروهای مولد و روند کار است که موجب نقش سازنده روابط سیاسی و ایدولوژیک در تعین ساختاری طبقات اجتماعی می شود». به تعبیر دیگر تسلط رابطه تولید در قالب قدرت های طبقاتی بازتاب می یابد که این قدرت ها رابطه مستقیم با روابط سیاسی و ایدولوژیک دارند. در درون روابط تولید این تقسیم اجتماعی کار است که در تعین جایگاه های طبقات اجتماعی نقش موثر دارند.

کارمولد و غیر مولد

    کار مولد در نظریه طبقاتی مارکسیستی از دو جهت حایز اهمیت اند. اول اینکه به اعتقاد مارکس(1392) کار مولد نقش عمده در طلیعه جامعه سرمایه داری دارد و صاحبان سرمایه برای تبدیل پول خود به سرمایه می بایست کارگران مولد را در بازار کالا پیدا کند. دوم، کار مولد اساس و بنیاد رابطه استثمار را تشکیل میدهد. از موارد مذبور و مباحث مارکس بر می آید که کار مولد در شرایط معین اجتماعی تعریف می شود و رابطه در هم تنیده میان جامعه سرمایه داری و کارمولد وجود دارند یعنی رشد و بلوغ جامعه سرمایه داری توأم با کار مولد بوده است. در مباحث مارکس منظور از پرولتاریا که در طبقات اجتماعی می گنجد همین کارگران هستند که کار مولد را انجام میدهند و کار مولد کاری است که رابطه استثمار را به میان آورده و ارزش مازاد را تولید می نماید. آنچه مارکس از آن به عنوان کارگر آزاد یاد می نماید همین کارگر مولد می باشد کارگر آزاد از دید مارکس(1396) به دو معنا می باشد اول به این معنا که کارگر به عنوان فرد آزاد اختیار قوه کار خود را به منزله کالا داشته باشد، دوم اینکه به این معنا که کارگر هیچ کالای دیگری را به جز قوه کارش برای فروش عرضه نتواند؛ برای این که پولدار بتواند نیروی کار را در بازار بدست آورد نیازمند شرایط خاص می باشد که این شرایط قرار ذیل است:

  1. شرایط به گونه باشد که صاحب نیروی کار آن قوه کاری خویش را به صورت کالا برای فروش به بازار عرضه نماید. وقتی این قوه به فروش می رسد که صاحب قوه مالک آزاد آن باشد، درین جاست که رابطه برابر میان صاحب پول و صاحب کالا برقرار می گردد، برای تداوم این رابطه کارگر صاحب نیروی کار می بایست قوه کارش را به صورت تدریجی و محدود به پولدار بفروشد تا به برده مبدل نگردد(مارکس، 1396، 196).
  2. صاحب نیروی کار مجبور باشد که صرفاً قوه کارش را به مثابه کالا به بازار عرضه نماید(مارکس، 1396 ،198).

به نظر مارکس آغاز کار مولد آمیخته با مجزا کردن کارگران از وسایل تولید بود.

 هنگامی کارگران می توانست اختیار خویشتن را بدست بگیرد که با قطع وابستگی زمین، دیگر به عنوان رعیت وابسته و بیگار شخص دیگر قرار نمی گرفت و برای فروش نیروی کارش وارد بازار می شدند که مصئون از هر نوع سلطه ای اصناف، کارآموزان و استادکاران بودند. اما این کارگران با جنبش تاریخی که تولید کنندگان را مبدل به کارگران نمود خلع ید گردید و هر آنچه وسایل تولید که در دوران فیودال داشت بورژوازی ها از آن گرفت. تاریخ این خلع ید در سالنامه های بشریت با حروف از خون و آتش نوشته می شود(مارکس،1392، 168).

 بر اساس موارد بالا مارکسیست ها دید متفاوت ازطبقه کارگر داشته و آن را بر اساس مزد اش تعریف نمی کند زیرا مزد یک شکل حقوقی است که در آن محصول طبق قرارداد حاکم برخرید و فروش نیروی کار تقسیم می شود، از جانبی هرکارگر مزدبگیر است اما هر مزد بگیر کارگر نیست. به این دلیل مزد بگیر کارگر نیست که کار مولد را انجام نمی دهد. برای مثال کارگران که در راه آهن کارمی کند کارگران مولد هستند اما مزدبگیران کهمزدبگیران در تجارت، تبلیغات، بازاریابی، حساب داری، بانکداری، بیمه و غیره شامل کارگر مولد یا طبقه کارگر نمی شود. زیرا برخی از آنان برخی از آنان متعلق به حوزه گردش بوده ولی ارزش مازاد تولید نمی کند. همان طوریکه طبقات اجتماعی از لحاظ اقتصادی براساس میزان درآمدهایشان تعریف نمی شوند بدین منوال مزد و معاش هم جایگاه چندان در تعریف کارگر ندارد. از نظر پولانزاس استثمارشده گان واقعی همین کارگران مولد می باشد. 

شیوه تولید و شکل بندی اجتماعی

    به اعتقاد پولانزاس صحبت از شیوه تولید خود را در جایگاه انتزاعی و کلی قرار میدهیم به عنوان مثال شیوه های تولید سرمایه داری، فیودالی و برده داری، این تحلیل غیر واقعی، کلی و انتزاعی است در حالیکه در شکل بندی اجتماعی یا یک جامعه واقعی چنین نیست همان گونه که لنین در«توسعه سرمایه داری در روسیه» به تصویر کشیده بود در مقطع زمانی واحد چندین شیوه تولید در جامعه وجود دارد ممکن است که هم شیوه تولید سرمایه داری وجود داشته  باشد و هم شیوه تولید فیودالی، برای مثال: شیوه تولید جوامع سرمایه داری اروپا در آغاز قرن بیستم متشکل از عناصر از شیوه تولید فیودالی، شکل کالایی ساده و مانوفاکتور(شکل انتقال از فیودالیسم به سرمایه داری) و شیوه تولید سرمایه داری به اشکال رقابتی و انحصاری بود در حالی که بصورت کلی شیوه تولید سرمایه داری غالب بود لیکن غالبیت یک شیوه تولید مبین این نیست که همه جامعه آن شیوه تولید را دارد، بلکه غالبیت یک شیوه تولید امر عادی است در هر شکل اجتماعی یک شیوه تولید غالب وجود دارد که تأثیرات خاص خود را برسایر از شیوه های تولید می گذارند، امکان برخی ازاستثنآت در جوامع درحال گذار است(پولانزاس، 1391).

اگر خود را منحصر به شیوه تولید نماییم و از آن یک تحلیل انتزاعی و کلی داشته باشیم در هر شیوه تولید دو طبقه اجتماعی وجود دارد در شیوه تولید برده داری صاحبان و بردگان، در شیوه تولید فیودالی اربابان و رعیت ها و در شیوه تولید سرمایه داری بورژوازی ها و پرولتاریا. درین شیوه تولید همیشه طبقه استثمارگر از نظر ایدولوژی و سیاسی طبقه غالب می باشد. همین طور در شکل بندی اجتماعی که از شیوه های تولید مختلف ساخته شده است بیشتر از دو طبقه وجود دارد، به طور مثال در فرانسه معاصر گرچند دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا حضور پررنگ دارند ولی صنعتگران و تجاران کوچک(خرده بورژوازی سنتی) که به وابسته به شکل ساده تولید کالا، مزدبگیران غیر مولد(خرده بورژوازی نوین) وابسته به شکل انحصاری سرمایه داری و چندین طبقه اجتماعی را در حومه های شهر مشاهده می نماییم.

معیارهای سیاسی و ایدولوژیکی و اهمیت آن در تعین مرزهای طبقاتی

      مسئله خرده بورژوازی های جدید و رشد گسترده آن تأثیر عمده بر ساختار طبقاتی و طبقه بندی اجتماعی گذاشت ومحور توجه بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی قرار گرفت. افزایش مزدبگیران غیرمولد یا یقه سفیدان رویکردهای تقسیم طبقات اجتماعی سنتی را به چالش کشاند و نیاز مجدد به بررسی ساختارهای طبقاتی احساس گردید. مهمترین خطوط فکری و گرایش ها که درین راستا به منصه ظهور آمده اند قرار ذیل اند.

     نخستین خط فکری که درین زمینه ایجاد گردیده، در صدد انکار خصوصیت طبقاتی گروه های مزدبگیر جدید یا یقه سفیدان می باشد و جایگاه آنها را در درون طبقات کارگر و بورژوازی منحل می نماید. این خط فکری نیز حاوی نسخه های متعدد هستند. نسخه اول این خط فکری به تبع از اندیشمندن چون رنر(Renner)، کرونر(Crooner) و بندیکس(Bendix) اکثریت ازین گروهای مزدبگیر غیرمولدرادر ردیف بورژواها قرار میدهد، پیروان این خط فکری بورژوازی را مجزا از روابط تولید، براساس کارکردهای کار فرمایانه و اعمال اقتدار سلسله مراتبی در جامعه تعریف می نماید. از آنجاییکه این مزدبگیران در برخی موارد اعمال اقتدار می نماید و فرمان می راند، به همین جهت جایگاه آن ها را با بورژوازی ها یکسان می پندارند. نسخه دوم این خط فکری گروه های مزد بگیر را بنا برنداشتن مالکیت، پایین بودن سطح درآمد و فقدان منزلت بورژوازی در صف طبقه کارگر قرار میدهد. نسخه آخر که دارندورف نماینده برجسته آن می باشد در پی آشتی دادن دو نسخه فکری قبلی است و جایگاه این گروه برحسب اعمال قدرت و اقتدار می سنجد و آنهایی را که تصمیم می گیرند و کماکان دارای اقتدار هستند در جایگاه بورژوازی ها و آنان که اجرا می کنند و فرمان می برند در ردیف طبقه کارگر قرار میدهد(پولانزاس 1391).

نظریه طبقه متوسط شکل دوم ازین گرایش هاست که از آن می توان به عنوان سوسیال دموکراتیک ها یاد کرد، پیروان این نظریه معتقدند که طبقه متوسط به عنوان گروه میانجی در میان دو طبقه متخاصم یعنی طبقه پرولتاریا و بورژوازی قرار دارد و جزء شاخصه های اصلی جامعه بورژوازی به شمار می رود. این طبقه متوسط علاوه براینکه هم طراز طبقه بورژوازی و کارگر به شمار می روند به عنوان حوزه محوری تحول اجتماعی نیز پنداشته می شود. آنچه ازین دیدگاه برمی آید حاکی ازین امر است که تحلیل آنان از گروه مزدبگیر غیرمولد به عنوان یک طبقه به مفهوم واقعی آن نمی باشد بلکه یک نوع تصور نظری و سیاسی است که برآن حاکمیت و اقتدار دارند، درین جا طبقه متوسط به گروه همگون اطلاق می گردد که از لحاظ درآمد و گرایشات فکری و انگیزه های همسان به نظر می رسد. این طبقه طیف گسترده را شامل می شوند که قاطبه از افراد جامعه اعم از بانک داران، صنعت گران کوچک، مغازه داران، مدیران، کارمندان دولتی رده ها بالا و پایین و... در آن می گنجد. گرایش طبقه متوسط به عنوان نیروی سوم توسط بسیاری از نظریه پردازان مورد انتقاد قرار گرفت، حزب کمونیست فرانسه با رد تقلیل گروه مزدبگیران در طبقه کارگر نظریه طبقه متوسط را هم به بوته نقد می کشاند و پیروان آن اظهارمیدارند که این اقشار متعلق به هیچ طبقه ای نمی باشد.

    نظریه مارکسیستی طبقات اجتماعی وجود اقشار، بخش ها و گروهای مزدبگیر غیر مولد را می پذیرند اما در ورای تقسیم طبقاتی قرار نمی دهد بلکه آنها را جزء بخش ها از طبقات اجتماعی میداند. به نظر پولانزاس طبقه اجتماعی مفهومی است که«به ویژه به تأثیرات همه جانبه ساختار بر حوزه روابط اجتماعی و برتقسیم اجتماعی کار راجع می شود»(پولانزاس،1391، 255). در یک شکل بندی اجتماعی علاوه بر دو طبقه اصلی و یک شیوه مسلط تولید، سایر از شیوه های تولید دیگر نیز وجود دارد. مبارزه طبقاتی در یک شکل بندی اجتماعی میان دو طبقه صورت می گیرد که با هم تضاد دارد. این دو قطبی شدن طبقات نه تنها در موضع طبقاتی باقی می ماند بلکه در تعین ساختاری طبقات نیز نقش عمده دارد به تعبیر دیگر این قطبی شدن منجر به ظهور گروه بندی های اجتماعی جدید می گردد اما بدین معنا نیست که گروه بندی ها در خارج از طبقات اجتماعی شکل بگیرد زیرا گروه بندی ها بدون عضویت طبقاتی امکان پذیر نمی باشد.

مسئله دیگر که درین گروه بندی ها قابل بحث است مسئله اتحاد و عدم اتحاد خرده بورژوازی ها جدید و سنتی اند که آیا هر دو نوع ازین خرده بورژوازی را می توان در عین طبقه قرار داد یا نه برای هریک طبقات جداگانه را باید مد نظر گرفت. ادعای برخی ها براین است که این هر دو گروه با وجود اختلاف جایگاه شان در روابط طبقاتی از منظر ایدولوژیکی و سیاسی در سطح همسان قرار دارند و از جانب هردو این گروه نه متعلق به طبقه کارگر بوده و نه بورژوازی هستند بنابرین می توان در طبقه واحد قرار داد. عده ای دیگر از نظریه پردازان معتقدند که چون شاخص اصلی تعین طبقات اجتماعی روابط اقتصادی اند پس هر یک ازین خرده بورژوازی ها را باید در طبقات متمایز می گنجد.

 چنانکه ذکرشد که پولانزاس در یک شکل بندی اجتماعی برای تعین طبقات اجتماعی تنها به عوامل اقتصادی اکتفا نکرده بلکه معیارهای سیاسی و ایدولوژیکی را نیز درخور توجه قرار داده است. اهمیت این معیارها در مرزبندی طبقاتی خرده بورژوا بیشتر برجسته می گردد. وی این ادعای مارکس ها را می پذیرد که در جوامع سرمایه معاصر شکاف های بنیادین میان بورژوازی ها و پرولتاریا ازبین نرفته است حتا ذریعه شاخص های سیاسی و ایدولوژیکی شدیدتر گریده اند و معتقد است که«عوامل سیاسی و ایدولوژیک می تواند شکاف ثانویه ای را به شکل قشرها یا تقسیمات فرعی(Fractions) میان طبقات اصلی ایجاد کند» (گرب, 1373, ص. 175). به نظر وی نباید مدیران، ناظران، مهندسان و تکنسین ها را به طبقه کارگر تقلیل دهیم زیرا مهمترین وجه که این ها را از طبقه کارگر متمایز میسازد مولد نبودن شان می باشد و حتا می افزاید که برای تعین مرزهای طبقاتی بین کارگر و برخی قسمت ها که از خرده بورژوازی های جدید که در نقش مستقیم در روند تولید مادی دارد، همین تمایز میان کار مولد و نامولد کافی نیست، این تمایز صرفا در مورد مباحث کارمندان نظارت و مهندسان و فن کاران مصداق می یابد.

آنچه که علاوه بر روابط اقتصادی در تفکیک میان پایگاه های طبقاتی خرده بورژوازی جدید، خرده بورژوازی سنتی و کارگر رول برجسته را بازی می نماید روابط سیاسی و ایدولوژیک می باشد. زیرا از یک سو فرایند کار در شرایط معین اجتماعی با روابط تولید پیوند داشته و بر آن سایه می اندازد و از سوی دیگر تقسیم اجتماعی کار رابطه گسست ناپذیر با روابط تولید تولید دارد از آن جاییکه این تقسیم کار منوط به شرایط سیاسی و اجتماعی معین بوده و طبقات اجتماعی را تعین و باز تولید می نماید، به همین جهت تقسیم اجتماعی کار بر روند تولید  و جایگاه آن بر تقسیم فنی کار تسلط دارد، از دیدگاه پولانزاس این سلطه تقسیم اجتماعی کار بر تقسیم فنی،  اساس سازمان خاص سرمایه داری را شکل میدهد که مارکس از آن به عنوان استبداد کارخانه ای  یاد نموده و اظهار میدارد که درین استبداد، اجتماعی شدن نیروهای مولد و تولید ارزش های اضافی از سهم یکسان برخوردار اند و هم گاهی نقش اجتماعی شدن نیروهای مولد فربه تر به نظر می رسد که مارکس آن را ناشی از تقابل میان مالک و تولید کننده مستقیم می داند. خلاصه اینکه در یک شکل بندی اجتماعی به ویژه در تعین جایگاه خرده بورژوازی ها در ساختار طبقاتی موارد ذیل مهم پنداشته می شوند.

  1. برای تعریف جایگاه خرده بورژوازی در ساختار طبقاتی روابط سیاسی و ایدولوژیک مهم پنداشته می شود. این مسئله هم در تعین جایگاه رابطه کارگر با خرده بورژوازی رول عمده دارد. توجه کردن به روابط سیاسی و ایدولوژیکی انکار روابط اقتصادی نیست بلکه مبین این امر است که تعین ساختاری هر طبقه اجتماعی هم جایگاه آن را در روابط تولید و هم جایگاهش را در روابط سیاسی و ایدولوژیک در بر دارند.
  2. در واقع این روابط سیاسی و ایدولوژیک است که تعیین ساختار طبقاتی خرده بورژوازی ها را شکل میدهد. البته این نکته را باید در نظر گرفت« ارجاع این روابط به منزله خلاصه کردن تعین طبقاتی در موضع طبقاتی نیست. این روابط( جایگاه در تقسیم بین کار فکری و یدی در روابط قدرت و اقتدار وغیره) محققاً تاثیراتی را مخصوصاً بر مواضع طبقاتی اعمال می کند».

    این نکته را نیز باید خاطر نشان کرد که از نظر پولانزاس(1391،266) تمایز بین تعین ساختاری طبقات و موضع طبقاتی تمایز بین تعینی اقتصادی و موضعی سیاسی ـ ایدولوژیک نیست. تعین طبقات درست به همان اندازه حاوی جایگاه های سیاسی و ایدولوژیک است که موضع طبقاتی حاوی وضعیت های مبارزه طبقاتی است. تمایز درین جا به وسیله فضای وضعیت(موضع طبقاتی) تعریف می شود». در تعیین مرز طبقاتی میان بورژوازی ها و خرده بورژازی ها با وجود که هر دوی آن گروه بندی ها در استتثمار کارگران دارای منافع مشترک هستند ولی با آنهم دچار یک سری انشعاب و تقسیم بندی ها فرعی هستند که این انشعابات زمینه برای رقابت و تخاصم میان سرمایه داران فراهم می سازد و پولانزاس به این طریق تصویر «افسانه ای بورژوازی به عنوان یک کلیت منسجم» را به چالش می کشاند.

 

 الف) تعین طبقاتی خرده بورژوازی های جدید

      خرده بوررژوازی جدید گروه بندی مزد بگیر نوین است که در جوامع امروزی حضور پر رنگ دارند، به نظر پولانزاس(1391) خرده بورژوازی جدید به این معنی که این گروه بندی قادر به پی گرفتن و دنبال کردن خرده بورژوازی سنتی نیست که در معرض نابودی قرار دارد. خرده بورژوازی جدید شامل« تکنسین ها، ناظران، کارکنان یقه سفید مزدبگیر و مزدبگیران بخش سوم(خدمات) در حال رشد است(گرب، 1381، 176). از دید جوداهیل خرده بورژوازی جدید شامل روشنفکران حرفه ای سطح بالا، دارندگان مدارک تخصصی دانشگاهی که صاحب مهارت فکری هستند. این روشنفکران درست مانند خرده بورژوازی سنتی که صاحب واحد اقتصادی کوچک می باشد از برخی امیتازات ویژه ای نسبت به کارگران برخوردار هستند زیرا این ها صاحب آن مایملکی هستند که در بکارگیری آن، از نیروی کاردیگران استفاده نمی کند(لهسائی زاده، 1374).

      برای تعین ساختار طبقاتی این گروه بندی لازم است که جایگاه این گروه را نه فقط در روابط اقتصادی بلکه در تقسیم اجتماعی کار به مثابه یک کل در نظر گرفت. اما آنچه درین زمینه مهم است روابط اقتصادی می باشد زیرا این جایگاه نقش بارز در تعین طبقاتی دارد. زیرا این گروه بندی طبقاتی نه دارای مالکیت اقتصادی بوده و نه وسایل تولید را در اختیار دارد، از جانب دیگر آن ها مزد یا معاش را در بدل کاری را که انجام میدهد، دریافت می کند. به همین جهت مسئله اصلی که درین جا حایز اهمیت اند رابطه بورژوازی با طبقه کارگر می باشد. مالکیت وسایل تولید زمانی درخور توجه اند که رابطه میان تولید کنندگان مستقیم و صاحبان تولید در حالت استثمارگونه قرار بگیرد. به نظر پولانزاس جداسازی خرده بورژوازی جدید و طبقه سرمایه دار مبتنی بر روابط مالکیت و تصرف است« خرده بورژوازی نوین مانند طبقه کارگر، مالکیت قانونی و تصرفی بر وسایل تولید ندارد. آن ها از راه روابط سیاسی و ایدئولوژیکی زیر سلطه سرمایه دار هستند(لهسائی زاده،1374، ص 56). این نوع خرده بورژوازی گرایش به ازدیاد تحت سرمایه داری انحصاری دارد و این خرده بورژوازی همانند سایر کارگران نیروی کارشان را می فروشد و مزد شان براساس قیمت بازتولید نیروی کارشان مشخص می گردد.

تقسیم کار نظارتی و مدیریتی

       در جوامع سرمایه داری فرایند تولید شکل اجتماعی مرکب را به خود می گیرد و برای استمرار و هماهنگی فرایند تولید وجود ناظران و مدیران در آن الزامی می باشد. جایگاه طبقاتی عاملان کار نظارتی و مدیریتی از طریق روابط سیاسی سنجیده می شود چنانچه هاشمیان فر درین رابطه در کتاب نابرابری اجتماعی و سرمایه اجتماعی چنین می نویسد« برای پولانزاس پدیده سیاست، به ویژه در واکاوی موقعیت طبقاتی مدیران و سرپرستان بسیار مهم است. در باور او کار مدیریت و سرپرستان در نظام سرمایه داری«بازتولید نظام سرمایه داری» است و از نظر سیاسی، آن ها میان سرمایه داران و کارگران فعالیت می کنند (هاشمیان فر & چینی, 1395, ص. 229). به زعم پولانزاس(1392، 289)«کار مدیریت و نظارت در تحت سرمایه داری بازتولید مسقیم روابط سیاسی بین طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر، در درون خود روند تولید است». مدیران و ناظران بنابر تعین ساختاری طبقاتی شان و جایگاهی که در تقسیم اجتماعی کار دارند در روابط سیاسی با سرمایه داران قرار گرفته و از آنان حمایت می نماید که کارکرد اساسی آن استخراج ارزش اضافی از کارگران می باشد به باور پولانزاس ناظران و مدیران قدرت های هایی را اعمال می نماید که خاستگاه آن سرمایه می باشد سرمایه که کنترول روند کار را در اختیار دارند این قدرت ها ممکن که به وسیله خود سرمایه داران اعمال شود.

از دید مارکس میان کار نظارتی و مدیریتی نمی توان تمایز قایل شد زیرا هر کار مدیریتی، نظارتی هم هست. گفتنی است که روابط سیاسی درین جا تنها به مثابه جایگاه های در تقسیم اجتماعی به تحلیل گرفته شده در حالیکه قدرت های گوناگون ناشی از آن ها با ارتباط هایی که روابط تولید را تشکیل میدهد پیوند متقابل دارند« استبداد کار خانه ای شکلی است که روابط سیاسی در تولید گسترده طبقات اجتماعی به خود می گیرد قدرت های ناشی از آن ها به هیچ وجه تابع روابط سازمانی درون بنگاه اقتصادی به عنوان یک نهاد نیستند. بنگاه اقتصادی سرمایه داری خود تنها پیوندی است از روابط تولید، روابط سیاسی و روابط ایدولوژیک درون یک واحد تولید به مثابه مرکز تصاحب طبیعت و مرکز استثمار(پولانزاس، 1391، 291).

2. تقسیم بین کار فکری و یدی: مهندسان و فن کاران تولید

     تقسیم بین کار فکری و یدی یکی از دغدغه های دیگر مارکسیست ها می باشد به نظر آنان، این نوع تقسیم کار هیچ گاه با تقسیم کار مولد و غیر مولد مطابقت ندارد زیرا جدایی نیروی کار مولد و نامولد، مرز طبقه کارگر و بورژوازی نوین را مشخص میسازد. برای تقسیم کار فکری و یدی باید روابط سیاسی و ایدولوژیکی را در پیوند با روابط خاص تولید در نظر گرفت و این تقسیم بندی هم در شیوه تولید خاص ظاهر می گردد و رابطه مستقیم با جدا سازی کارگران(تولید کننده گان مستقیم) از وسایل تولید دارند، به نظر پولانزاس«روابط ایدولوژیکی، سبب ایجاد رابطه ای میان نیروهای کار یدی و فکری می شود. برای نمونه یک تکنسین یقه سفید موضعی ایدولوژیکی را پر می کند که در آن بر طبقه کارگر چیره است. زیرا نقش ایدئولوژیکی متخصص، در جامعه سرمایه داری بسیار مهم است» (هاشمیان فر & چینی, 1395, ص. 229).

مارکس در خصوص کارفکری و علمی بر این باور است که آنچه ما به عنوان«علم» سر و کار داریم به شکل مستقل، غیرجانب دارانه و خنثی نیست بلکه درخدمت نظام سرمایه داری قرار دارند و رابطه آن درهم تنیده با ایدولوژی ها و خاستگاه طبقه مسلط جامعه می باشد. درین جا علم و فن مجزا از هم در نظر گرفته نشده است از دید گرامشی این روشنفکران، فن کاران و مهندسان کارگزاران ایدولوژیک هستند زیرا آنان در شیوه تولید سرمایه داری رابطه ای خاص با معرفت و علم دارند و در تقسیم سرمایه دارانه کارفکری و یدی دخالت می نماید. البته ذکر این نکته لازم است که  جدایی نیروی کار یدی از فکری صرفا باعث خلع کارگران از وسایل تولید شان نگردیده اند بلکه جزء از عوامل می باشد که این تبعات را در پی داشتند. پولانزاس در زمینه این جدایی ها بیان میدارد که مجزا شدن نیروهای عقلی تولید از کار یدی و تبدیل آنها به قدرت مسلط زاییده صنعت جدید بوده که به وسیله ماشین آلات تکمیل گردیده است.

مهارت خاص هر افرازمند منفرد و ناچیز کارخانه هم چون مقدار بی نهایت کوچکی در مقابل علم، نیروهای فیزیکی غول آسا و توده کاری که در ماشین واره کارخانه تجسم می یابند و همراه با این ماشین واره قدرت«ارباب» را تشکیل می دهند محو می شود... انقیاد فنی کارگر.... موجد انضباط سرباز خانه ای می شود که در کارخانه با مهارت تمام به نظامی کامل بدل شده و کار رسیدگی پیش گفته را کاملاً بسط می دهد(پولانزاس، 1391، 305).

فن کاران و مهندسان بنابر سهم شان در افزایش سرمایه از طریق تولید ارزش اضافی گرایش به سوی کارمولد سرمایه دارند. خرده بورژوازی های جدید بنا بر جایگاه و موقعیت که در روابط ایدولوژیک دارند خود را نسبت به طبقه کارگر متمایز می سازند، این جایگاه باعث تقسیم کار فکری و یدی می شود و برخی از معارف و اسرار در انقیاد خویش قرار می دهند که طبقه کارگر از آن محروم می باشد. اما در برابر طبقه سرمایه دار در جایگاه فرو دست و زیر سلطه قرار می گیرند. سریت و انحصاری بودن معرفت که جزء کارکردهای بارز سرمایه اند این جایگاه های خرده بورژوازی و تقسیم کاریدی و فکری را تولید و باز تولید می نمایند. چنانچه پولانزاس در کتاب طبقه در سرمایه داری خویش می نگارد:

 این تقسیم کار فکری/ یدی که به شکل خاصی در درون رده های خودکار فکری بازتولید می شود خطوط شکاف داخلی درون خرده بورزژوازی جدید را نیز مشخص می کند که از این لحاظ شکاف های سلسله مراتب هستند تا شکاف های سلطه؛ این ها حاصل پراکندگی معرفت را تحت تأثیر قرار می دهند. این شکاف ها ارتباط دارند با تفکیک های درونی نظام استثماری که متحمل شده اند؛ عوامل خرده بورژوازی جدید همه به یک میزان استثمار نمی شوند»(پولانزاس، 1392، 240).

به طور خلاصه گفته می توانیم که مهندسان و فن کاران گرچند گرایش به تشکیل دادن جزئی از کارگران جمعی مولد دارند ولی با آنهم بنابر موقعیت و جایگاهی که از طریق روابط سیاسی و ایدولوژیک احراز می نمایند آن ها را مورد حمایت قرار می دهند. این روابط، تعین ساختاری طبقاتی آن ها را در تقسیم اجتماعی کار(کارفکری/ کاریدی) تحت شعاع قرار میدهند.

ب) تعین طبقاتی خرده بورژوازی سنتی

      اگر خرده بورژوازی سنتی صرفا بر اساس روابط تولید تعریف گردد، شامل افراد می شوند که از یک سو تولید کنندگان مستقیم اند و از سوی دیگر مالکیت واقعی ابزار تولید را در دست دارند. پولانزاس در کتاب« طبقه در سرمایه داری معاصر» می گوید که خرده بورژوازی سنتی شامل تولید خرد و مالکان کوچک می شوند، تولید خرد در برگیرنده تولید صنعتگری و کسب و کار خانگی کوچک است که در زمان واحد هم مالک ابزار تولید و هم تولید کننده مسقیم می باشد (پولانزاس, 1391). خرده بورژوازی های سنتی چون کالا را توسط اعضای خانواده شان تولید می نماید به همین جهت نیاز چندان به استخدام کارگران مزد بگیر ندارند و ارزش اضافی را نه براساس جبر و زور بلکه از طریق فروش و توزیع کالا کمایی می نماید. مالکیت خرد مشتمل بر خرده فروشی ها در جریان گردش می باشد که مالک کالا به یاری خانواده شان کالا را تولید و به فروش می رساند. خرده بورژوازی از برخی جهات ویژگی های مشترک هم با طبقه کارگر و هم با طبقه بورژوازی دارد و از برخی جهات خود را با هر دو این طبقات متمایز می سازد.

نکته اول اینکه خرده بورژوازی سنتی موضع طبقاتی استراتیژیک و مستقل ندارد این مفهوم را می رساند که دو طبقه اصلی بورژوازی و پرولتاریا دارای ایدولوژی مسلط بوده و در مواضع سیاسی در برابر هم قرار می گیرند. همچنان مبین این امر است که «مواضع طبقاتی مختلف توسط خرده بورژوازی باید لزوماً در محدوده توازن نیروهای بورژوازی و طبقه کارگر قرار داشته باشند و بدین سان(با عمل له یا علیه) یا با مواضع طبقاتی بورژوازی یا با مواضع طبقاتی طبقه کارگر پیوند یابند(پولانزاس، 1391، 374).

 نکته دوم، خرده بورژوازی سنتی بنابر جایگاهی که در تعین طبقاتی دارند متأثر از ایدولوژی بورژوا بوده و استثمار می شوند و این استثمار شان نسبت به طبقه کارگر که قلب استثمار سرمایه داری را شکل میدهد کاملاً متمایز می باشد. زیرا این طبقه  بخاطر حراست و پاسداری از سرمایه کوچک شان وضع موجود را حفظ، از هر نوع تغییر و تحول انقلابی نگران بوده و از پرولتاریزه شدن به شدت هراسانند. این خرده بورژوازی ها زمینه خوبی برای تحکیم قدرت سیاسی دولت می باشد چنانکه پولانزاس اظهار می دارد«خرده بوروژوازی سنتی غالباً ستونی برای نظم دموکراتیک جمهوری، مولفه ای اساسی برای ژاکوینیسم چپ روانه یا حتی سوسیالیسم خرده بورژوازی بوده ولی به همان اندازه پایه توده ای برای اشکال گوناگون فاشیسم و بوناپارتیسم فراهم آورده است(پولانزاس، 1392، 372). دولت ایدولوژی خویش را از طریق خانواده ها براین خرده بورژوازی اعمال می نماید.

ج) تفاوت خرده بورژوازی جدید و خرده بورژوازی سنتی

      خرده بورژوازی جدید با خرده بورژوازی سنتی دارای برخی وجوه اشتراک و افتراق می باشد، خرده بورژوازی جدید از یک سوکه خریدار نیروی کار نبوده و کارگر استخدام نمی کند با خرده بورژوازی وجهه مشترک دارد و از سوی دیگر هر دو نوع خرده بورژوازی از لحاظ روابط سیاسی و ایدولوژیک در سطح همسان قرار دارند اولی(خرده بورژوازی جدید) بخاطر اخذ مزد و دومی(خرده بورژوازی سنتی) از آن جهت که رویاهایی رسیدن به بورژوازی را به سر می پروراند، از هر نوع انقلاب و تغییر هراسانند وگرایش به حفظ وضعیت موجود دارند، زیر سلطه سرمایه دارد قرار می گیرند.

     خرده بورژوازی های جدید بنابر جایگاه که در قلمرو اقتصادی و روابط تولیدی دارد خود را از خرده بورژوازی ها سنتی متمایز می سازد زیرا این خرده بورژوازی هم داری ابزار تولید نبوده و هم ارزش مازاد تولید نمی نماید و بر خلاف خرده بورژوازی های سنتی نیروی کار خویش را می فروشد.

شرح

مالک ابزار تولید

خریدار نیروی کار

فروشنده نیروی کار

تولید کننده مازاد اقتصادی

سرمایه دار

+

+

-

-

خرده بورژوازی سنتی

+

-

-

+

خرده بورژوازی جدید

-

-

+

-

کارگران

-

-

+

+

خلاصه از مرزبندی جایگاهی طبقاتی خرده بورژوازی های جدید و سنتی از دید پولانزاس

منبع: (لهسایی زاده، 1375، 57)

دستگاه های دولت

     پولانزاس دولت را از شاخص های برجسته نظام سرمایه داری میداند و معتقدند بررسی جامع آن هنگامی میسر است که مبارزه طبقاتی را به مثابه یک کل اعم از طبقات سلطه گر و  سلطه پذیر در نظر گرفته شود. دولت علاوه بر اینکه سلطه طبقاتی را تصویب و تجویز می نماید زمینه انسجام و هماهنگی تمام شکل بندی اجتماعی را نیز فراهم ساخته و روابط اجتماعی را باز تولید می کند، به بیان دیگر درست است که دولت نقش عامل انسجام شکل بندی اجتماعی را ایفا می نماید ولی این نقش مجزا از کارکردهای آن در رابطه با مبارزه طبقاتی نیست(پولانزاس،1391). به نظر گرب منظور پولانزاس از دولت« یک پوسته سازمانی برای جامعه است چهارچوبی از مجموعه قوانین و اصولی که تسلط بورژوازی را در تمام محدوده ها و نه فقط در بخش اقتصادی فراهم می سازد» (گرب، 1381، 179)، به همین جهت است که دولت نقش بارز در باز تولید گسترده طبقات اجتماعی دارد.

     به باور پولانزاس دولت از دستگاه های متعدد ساخته شده است، بررسی این دستگاه ها  از آن جهت حایز اهمیت اند که تعین طبقات بر مبنای روابط سیاسی و ایدولوژیک صورت می گیرند که این روابط بدون موجودیت دستگاه های دولت تحقق نمی یابد و بدین منوال تحلیل طبقات اجتماعی در رابطه به همین دستگاه ها امکان پذیر هستند. دستگاه های دولتی مشتمل بر دستگاه های سیاسی یا سرکوب گر و دستگاه های ایدولوژیکی می باشد که دستگاه های سرکوب گر به نوبه خود شامل دستگاه های اجرائی، قضایی، اداری، امنیتی(پولیس و ارتش)، تنبهی(زندان ها) می شود و دستگاه های ایدولوژیکی دستگاه های آموزشی، مذهبی، خبری، فرهنگی، دستگاه های اتحادیه کارگری و احزاب سیاسی و غیره در بر دارند که دولت از طریق آن ها خواسته و اهداف شان را تطبیق می نماید.

به زعم پولانزاس دستگاه های دولتی  از یک سو روابط طبقاتی و گروه های اجتماعی را شکل میدهد واز سوی دیگر  این دستگاه ها از خود قدرت ذاتی ندارد بلکه قدرت آن ها زائیده روابط طبقاتی می باشد« دولت هستی ای یا جوهر ابزاری ذاتی نیست، بلکه خود یک رابطه است یا دقیق تر تبلور رابطه طبقاتی است»(پولانزاس، 1391، 31)، استدلال می کند که فقدان قدرت دولت از آن جهت اند که دولت کنترول واقعی ابزار تولید را بدست ندارد.  پولانزاس برای اینکه هم برای نجات خود از جبرگرایی خام اقتصادی و هم به خاطر که متهم به کثرت گرایی نشود به این نکته تأکید می ورزد که« دولت در ساختار قدرت در نظام سرمایه داری به طور کامل مستقل عمل نمی کنند، بلکه به طور نسبی از بورژوازی مستقل هستند»(گرب، 1381، 180).

       همچنان گفتنی است که قدرت نه از جانب طبقه و یا جناح خاص، بلکه توسط مجموع طبقات حاکم اعمال می شود. یا به بیان دیگر قدرت در نظام سرمایه داری معاصر مطلق نیست بلکه در میان دستگاه های مختلف متکثر است، به ویژه در دستگاه های ایدولوژیکی خود مختاری بیشتر به چشم می خورد و زمینه انتقال قدرت را از طبقاتی حاکم به غیرحاکم را فراهم می سازد. اما این حاکی نیست که دستگاه های دولتی  سرمایه داری فاقد هر نوع اتحاد درونی می باشد،  بلکه آن دستگاه ها به سبک بسیارپیچیده عمل می نماید و هر اصلاح و تغییر در آن  فقط جابجای قدرت از یک دستگاه به دستگاه دیگر هستند یعنی این تغییر فقط در شکل حکومت رونما گردیده نه در اساس وبنیه ها آن.

      خلاصه اینکه برای تحلیل واقعی یک شکل بندی اجتماعی باید هم روابط نزاع طبقاتی و هم روابط قدرت واقعی را در نظر بگیریم زیرا روابط واقعی قدرت در پشت پرده روابط نزاع طبقاتی همیشه مستور است. تحلیل صریح در مورد روابط قدرت در درون دستگاه می تواند وضاحت بیشتر به این پنهان کاری ها و جناح مسلط یاری رساند. در ضمن وی معتقد به خود مختاری نسبی دولت از طبقه بورژوازی می باشد( گیدنز، 1393).

بازتولید گسترده طبقات اجتماعی(روابط اجتماعی)

      باز تولید طبقات اجتماعی از مباحث عمده مارکسیست ها به شمار می رود، در واقع طبقات اجتماعی زمانی به میان می آید در متن مبارزات طبقاتی قرار گیرند و باز تولید شوند به بیان پولانزاس(1391، 33)« یک شیوه تولید زمانی می تواند در شکل بندی های اجتماعی موجود باشد که خود را بازتولید کند. در تحلیل نهایی این باز تولید چیزی جز بازتولید گسترده روابط اجتماعی آن نیست». مارکس نیز می گوید« در نهایت آنچه سرمایه داری تولید می کند فقط بورژوازی و پرولتاریاست؛ سرمایه داری تنها بازتولید خودش را تولید می کند»(پولانتزاس، 1391، 33). در آثار مارکس نیز منظور از بازتولید همان بازتولید گسترده طبقات اجتماعی است که رابطه مستقیم به باز تولید روابط سیاسی و ایدولوژیک تعین طبقات دارد.

      به نظر پولانزاس دستگاه های دولتی به ویژه دستگاه های ایدولوژیک نقش برجسته در باز تولید طبقات اجتماعی دارند زیرا« بازتولید آن هاست که بر روند بازتولید به مثابه یک کل، به ویژه بازتولید نیروی کار و وسایل کار، تسلط دارد. این امر نتیجه این واقعیت است که روابط تولید، که خود در ارتباط ترکیبی با روابط سلطه و انقیاد سیاسی و ایدولوژیک هستند بر روند کار درون روابط تولید مسلط هستند»(پولانزاس، 1391، 34). بازتولید گسترده طبقات اجتماعی دارای دو بعد می باشد که نمی توان این دوبعد گسسته از هم در نظر گرفت.

بعد اول) بازتولید گستردة جایگاه های اشغال شده توسط عوامل این جایگاه ها شیوه عملکرد تعین ساختاری(روابط تولید، سلطه، انقیاد سیاسی و ایدولوژیک) در اعمال طبقاتی را مشخص می سازند. بازتولید گسترده جایگاه های اشغال شده توسط طبقات اجتماعی انجام می شوند که تقسیم اجتماعی کار را در بردارند و خود روابط اجتماعی کار حامل روابط سیاسی، ایدولوژیک و روابط اجتماعی تولید است. به عنوان مثال، تقسیم کار به یدی و فکری نه تنها منحصر به حوزه اقتصادی نمی شود بلکه شامل روابط سیاسی و ایدولوژیک نیز می گردد و دستگاهای ایدولوژیکی(مدرسه، کلیسا، رسانه ها و...) دستگاه های بنگاه اقتصادی و دستگاه های سرکوب گر(ارتش، پلیس، دستگاه اداری و...) در بازتولید آن یاری می رساند.

بعد دوم ) بازتولید و توزیع خود عوامل در این جایگاه ها می باشد و به این نکته توجه دارد که چه کسی، چه جایگاه مفروض را باید کسب نماید، چه فردی پرولتاریا و چه فردی بورژوا می شود و چگونه این جایگاه را بدست می آورند. درین جا مدرسه، بنگاه های اقتصادی، بازارکار، ارتش و غیره در توزیع و باز تولید این جایگاه نقش عمده دارند.

مقایسه دیدگاه طبقاتی پولانزاس با مارکس، وبر، پارسنز و دارندورف

الف) مارکس

     طبقات اجتماعی جزء مباحث محوری مارکس به شمار می رود و آن را عامل مهم تحولات تاریخی میداند به همین جهت است که لپیست(1381، 30) می گوید« اگر کسی بخواهد عنوان پدر مطالعه طبقه اجتماعی را به فردی اعطا کند، آن فرد باید مارکس باشد». چنانچه مارکس در بیانیه کمونیستی آورده است که" تاریخ تمامی جوامع تا به امروز همانا نبرد طبقاتی است"( به نقل آرون، 1382، 167). به نظر مارکس «روابط طبقاتی مبتنی بر روابط تولید و خاصه الگوی مالکیت و کنترل تولید است که خصوصیات این روابط است»(کرامپتون، 1396، 68). پولانزاس به عنوان یک مارکسیست ساختارگرا گرچه تا اندازه ای تفسیر مشابه از مارکس داشته اند ولی با آنهم برخی بدعت های نیز داشته اند. پولانزاس این دیدگاه مارکس را می پذیرد که در شکل گیری و تعین طبقات اجتماعی عوامل اقتصادی نقش دارد ولی تأثیرگذاری سایر نیروی های اجتماعی را نیز درخور توجه می باشد، به بیان دیگر وی جبرگرایی اقتصادی جزئی نگر مارکسیست های اولیه را نمی پذیرد و بر این امر تأکید می ورزند که برای تحلیل واقعی طبقات اجتماعی علاوه بر اقتصاد به عنوان یک شاخص برجسته سایر از نیروهای اجتماعی نظیر نیروهای سیاسی و ایدولوژیکی را هم در نظر باید گرفت و مسئله زیربنا و روبنا رنگ خود را باخته است.

       پولانزاس مانند سایر مارکسیست ها معتقد بود که در نظام سرمایه داری معاصر دو طبقه اصلی و محوری پرولتاریا و بورژوازی بازیگر اصلی اند و مرز بندی طبقاتی آن ها مقدم از هرچیز ذریعه روابط طبقاتی تعین می شود. اما پولانزاس هر نوع تفسیر ساده لوحانه از تقسیم بندی دوگانه طبقه مارکسیست های اولیه را به چالش می کشاند.  طبق رهیافت وی در میان این دوطبقه اصلی یک سری از جایگاه های فرعی وجود دارند که براساس روابط سیاسی و ایدولوژیک موقعیت های آن ها تعیین می گردد، گر چند مارکس در برخی از آثارش از گروه های متخصص مزدبگیر یاد می نماید ولی در نهایت تحلیل خویش این جایگاه ها را به باد فراموشی می سپارد. گیدنز و هلد(1393) به نقل از پولانزاس در مقاله تحت عنوان« درباره طبقات اجتماعی از دید نیکوس پولانزاس« می نویسد که مارکس در زمینه جایگاه های تکنسین ها و کارگران حرفه ای دچار پارادوکس گردیده است، در تئوری ارزش  و کتاب گروندریسه این گروه به دلیل که علم گرایش دارد تا بخش از نیروی مولد شود در ردیف کارگران قرار می گیرد اما در کتاب سرمایه مارکس به صراحت ابراز می دارد که این گروه بنابر مولد نبودن شان جزء طبقه کارگر نیست. 

    وجه تمایز دیگر پولانزاس با مارکس در مقوله «بورژوازی ها به عنوان یک کلیت منسجم» او برخلاف مارکس و مارکسیست ها اولیه این ایده که بورژوازی ها را به عنوان یک کلیت منسجم بشماریم رد می نماید و معتقد است سرمایه داران بزرگ مالی، صنعتی و اداری بنابر تقسیم بندی و انشعابات که در آن رخ داده است درگیر یک سری رقابت ها و روابط خصومت آمیز گردیده است. پولانزاس جایگاه ویژه برای دولت در ساختار نظام سرمایه داری قائل می شود و معتقد به خود مختاری نسبی دولت می باشد در حالیکه مارکس هیآت حاکمه (دولت بورژوازی) را ابزار اجرایی طبقه حاکمه (طبقه بورژوازی) میداند.

ب) ماکس وبر

      در نخستین نگاه تقسیم بندی طبقات اجتماعی پولانزاس به آراء وبر خیلی نزدیک به نظر می رسد او مانند وبر علاوه بر اقتصاد مؤلفه های سیاسی و ایدولوژیکی را مهم می پندارد و معتقد به تقسیم جایگاه های طبقاتی در سطوح اقتصادی، فرهنگی و ایدولوژیک می باشد. با این نوع نگاه از دید هر دو اندیشمند در جامعه سرمایه داری با طبقات متعدد چون پرولتاریا، خرده بورژوازی سنتی، خرده بورژوازی جدید و بورژوازی مواجه هستیم. اما با اندک تأمل و تعمق، تمایزات میان دیدگاه های این دو اندیشمندان پیدا می شود و این تمایزات ازین نکته مایه می گیرد که شکل گیری طبقات اجتماعی  را منوط به مبارزات طبقاتی میداند و از طریق ضدیت متقابل شان تعریف می نماید در حالیکه وبر طبقه اجتماعی را براساس فرصت های اجتماعی تعریف می نماید. به نظر کمالی(1392، 109) وبر طبقه اجتماعی « شامل گروه های از مردم میداند که از فرصت های اجتماعی ویژه برخور دارند». و به زعم وی زمانی طبقه شکل می گیرد که تعدادی از افراد در بخش خاصی از فرصت های عادی زندگی اشتراک داشته باشند، تا آنجا که این بخش از فرصت ها به وسیله منافع اقتصادی که در مالکیت کالاها و فرصت های کسب درآمد وجود دارد نمودار شود و تحت شرایط بازار کالا و کار نمایان شود(مومنی کاشی، 1373). علاوه بر آن پولانزاس این نظر وبر را که« خرده بورژوازی جدید و سنتی اصالتاً طبقات متمایز میانی را تشکیل میدهند» (گرب، 1381، 178) را نمی پذیرند و تصریح می نماید که دوطبقه سرمایه دار و کارگر بازیگران اصلی جامعه می باشد. به نظر گرب(1381)  پولانزاس در برخی مباحث اش همانند وبر قدرت را به مثابه توانایی دست یابی به مابع علی الرغم مخالفت دیگران قلمداد می نماید با این تفاوت که وی قدرت را فقط به مسائل مربوط به طبقه محدود می نماید. وجه تشابه دیگر این دو اندیشمند در مسئله قدرت دستگاه های دولت است به ویژه در دستگاه های سرکوب گر، پولانزاس در همسویی با وبر نقش اساسی به دستگاه های سرکوب گر در تولید و بازتولید رابطه گسترده طبقات اجتماعی میدهد با این تمایز که پولانزاس قدرت را به عنوان یک نیروی جداگانه در نظر نمی گیرد و بر استقلال نسبی دولت تأکید می ورزند. به نظر گرب(1381) پولانزاس در رهنمود برای آینده نیز همسویی خویش را با وبر نشان میدهد و هر دو باور دارند که باید ساختارهای بورژوازی را از درون و در محدوده خود ساختارهای موجود تغییرداد، اما پولانزاس این دیدگاه وبر را نمی پذیرد که تغییرات و دگرگونی ها را باید از طریق اصلاحات دموکراسی لیبرالی بورژوازی بدست آورد بلکه به اعتقاد پولانزاس باید گذار بنیادین از دموکراسی لبیرالی به سوی سوسیال دموکراتیک داشته باشم. همچنان از دید وبر رهبریت سیاسی آگاه در آوردن اصلاحات و محدود کردن سلطه بورژوازی نقش برجسته و کلیدی را دارند در حالیکه پولانزاس طبقه کارگر و توده مردم  عامل اصلی انقلاب میداند.

ج) تالکوت پارسونز

    گرچند هم سوی اندک میان دیدگاه های پولانزاس و پارسونز در خصوص نابرابری و طبقه اجتماعی دیده می شود شاید این تفاوت ها ناشی ازین ایده باشد که پارسونز از اساس مقوله نابرابری اجتماعی را یک امری کارکردی میداند و معتقد است که وجود نابرابری برای حفظ انسجام و تنظیم روابط اجتماعی در یک جامعه  ضروری است، اما پولانزاس به تبع از سنت مارکسیست ها در تلاش محو نابرابری و گذار از نظام سرمایه داری به سوسیالیسم می باشد و نابرابری اجتماعی را عامل ستم، تبعیض و تباهی جامعه میداند.  به نظر می رسد که مهمترین وجوه تشابه در میان دیدگاه های پولانزاس و تالکوت پارسونز در این است که هر دو اندیشمند نابرابری اجتماعی را در درون یک ساختارتبیین می نماید. پولانزاس مانند بسیاری از مارکسیست های جدید طبقه را به عنوان مجموعه از جایگاه در ساختار میداند و پارسونز نیز در مقاله«طبقات اجتماعی و تضاد طبقاتی در پرتو نظریه جامعه شناختی معاصر» اظهار میدارد که برحسب نظریه جامعه شناسی مدرن چه در تشکیلات سرمایه داری و چه قشربندی اجتماعی، هر دو در بستر نقش که در یک نظام اجتماعی ایفا می کنند نگریسته شوند(پارسونز، بیتا، 30).  به باور پارسونز مبنای تعین قشربندی اجتماعی را ارزیابی و قضاوت های ذهنی دیگران شکل میدهد که مالکیت صرفا یکی از مولفه های مضاعف تأثیر گذار درین ارزیابی می باشد(تأمین،1388، 17). چنانچه می گوید «قشربندی در معنی مقیاس ذهنی حیثیت و مقام اجتماعی و ارزیابی اخلاقی است. عوامل متعدد دیگری همچون قدرت و دارایی و پیشینه خانوادگی افراد می توانند بر ارزیابی مشاغل یا پایگاه ـ نقش آنها تأثیر داشته باشند»( گرب به نقل پارسونز، 1381، 138) بدین منوال وی ساختار قشر بندی اجتماعی را بر مبنای دو نظام یعنی نظام مشاغل و نظام خویشاوندی استوار میداند. این نظر پارسونز همخوانی اندک با این دید پولانزاس دارد که وی نیز به اهمیت شغل در جایگاه های طبقاتی اجتماعی پی برده و اظهار میدارد که تکنسین ها، مدیران، ناظران و کارگران مزدبگیر که شغل های متفاوت نسبت به طبقه کارگر و بورژوا دارند باید در جایگاه متفاوت قرار بگیرند اما با این تمایز جایگاه ویژه به مالکیت در تعیین طبقات اجتماعی میدهد ولی در تعیین قشربندی عوامل مختلف وجود دارند که مالکیت از آنها می باشد.

د) رالف دارندورف

      اثر«طبقه و تضاد طبقاتی در جامعه صنعتی» یکی از برجسته ترین کارهای دارندورف درباره نابرابری اجتماعی می باشد. چاشنی حرف دارندورف این نکته است که هم رویکرد کارکردگرایی ساختاری و هم رویکرد مارکسیستی به تنهایی، نگرش صریح و قابل قبولی از جامعه ارائه داده نمی توانند، چون مارکسیست ها از به گونه روشن توافق و تعاون را در ساختارهای نوین اجتماعی نادیده گرفته اند و در ماقبل رویکرد کارگرایی ساختاری به تضاد و رقابت های موجود توجه نکرده است. دارندورف در صدد آشتی دادن و تلفیق این دو رویکرد در خصوص نابرابری می باشد وی بیان می دارد تضاد امر اجتناب ناپذیر و الزامی زندگی اجتماعی است که موجب پویش و تغییر جامعه می گردد(گرب، 1381، 155-156). چشم انداز مذبور وی را از بسیاری تزهای بنیادین مارکسیست ها اولیه و نیومارکسیست ها به صورت عام و از نظریه طرح طبقاتی پولانزاس به طور خاص دور می سازد. چون پولانزاس به عنوان مارکسیست ساختارگرا همواره در تکاپو براندازی نابرابری و تضاد اجتماعی و گذار از جامعه سرمایه داری به سوی سوسیالیسم بود. از جانب دیگر وی برخلاف پولانزاس برای تعریف طبقه تأکید ویژه بر مفهوم اقتدار می نماید و مالکیت را به عنوان یک جزء از آن قرار میدهد. در حالیکه پولانزاس برای تعیین مرزهای طبقاتی در تحلیل نهایی اش روابط تولید را مهم می پندارند.

      اما با وجود این تمایزات برخی از همرنگی ها نیز در میان آراء این دو نظریه پرداز به چشم می خورند. اول اینکه هر دو اندیشمند طرح طبقاتی دوگانه ساده لوحانه مارکسیست ها اولیه را نمی پذیرند پولانزاس در طرح طبقاتی اجتماعی کارگران را به مولد و غیر مولد دسته بندی می نماید. این در واقع همان مسئله تجزیه شدن طبقه کارگر است که دارندروف مطرح میسازد به باور دارندروف امروزه با طبقه کارگر ساده که همه شان وظیفه همسان را به عهده دارند مواجه نیستم بلکه در عصر حاضر بخاطر پیچیده شدن فرایند تولید گروه بندی های مضاعف از طبقه کار وجود دارند که هر کدام شان براساس سطح مهارت، چانس های زندگی و حیثت اجتماعی شان دسته بندی شده اند. در مرحله دوم هم پولانزاس و هم دارندورف افسانه کلیت منسجم بورژازی ها را مردود می شمارند این امر ناشی ازین ایده مشترک هر دو اندیشمند می شود که مالکیت اقتصادی ( مالک کنترول واقعی ابزار تولید را بدست دارد) و تملک (مالکیت قانونی و حقوق) تمایز قایل می شود. وجه اشتراک سوم آنان درین امر است که هر دو آن ها جایگاهی ویژه در طرح طبقاتی شان برای افراد در نظر می گیرند که نه بورژوازی اند و نه پرولتاریا مانند مزدبگیران یقه سفید، تکنسین ها، ناظران، کارمندان اداری و.... چهارم، دارندورف و پولانزاس هر دو پدیده به نقش دولت در مقوله تضاد طبقاتی توجه می نماید با این تفاوت که دارندورف معتقد است دولت از طریق ایجاد اتحادیه های کارگری و مذاکرات جمعی تضادهای موجود را حل و فصل می کند(گرب، 1381، 161).  اما پولانزاس معتقد است که دولت نقش عمده در بازتولید این تضادهای طبقاتی داشته و که از طریق اتحادیه های کارگری و توده مردم می توان انقلاب طبقاتی را به ثمر رساند.

نقد های وارد بر پولانزاس

1. به نظر می رسد که پولانزاس در مقوله دولت به عنوان ابزار سرمایه داری و دولت به مثابه نیروی مستقل در جامعه دچار پاردوکس شده اند از یک سو دولت را مرکز قدرت در نظام سرمایه داری قلمداد می کند و از سوی دیگر آن را فاقد هر نوع قدرت ذاتی میداند.

2.  به باور برخی از مارکسیست ها پولانزاس در طرح طبقاتی اش با برجسته ساختن بورژوازی های جدید نقش طبقه کارگر بی اهمیت و کم رنگ جلوه داده است، در حالیکه طبقه کارگر یکی از ارکان اصلی نظام سرمایه داری معاصر می باشد.

3. به نظر آلین رایت طرح طبقاتی پولانزاس دارای معیارهای دشوار و سخت گیرانه است که هر انحراف کوچک منجر به حذف افراد از درون یک طبقه می شود.

4. طرح طبقاتی پولانزاس از آن جهت نیز مورد به بوته نقد کشانده شده است که پولانزاس روشنفکران را در یک گروه بندی نسبتا مستقل قرار میدهد در حالی که بسیاری ازین روشنفکران یا در راستای منافع بورژوازی ها و یا در زمینه منافع پرولتاریا فعالیت نموده اند بنابراین آن استقلالیت که پولانزاس برای آن ها قایل اند، ندارند(ربانی و انصاری،1385).

5.  اگر نامولد بودن را مهمترین ویژگی خرده بورژوازی ها نوین است درین صورت باید یک تکنسین که مولد و فروشنده نیروی کار خود است باید در ردیف طبقه کارگر قرار بگیرد تا خرده بورژوازی ها نوین(ربانی و انصاری، 1385).

نتیجه گیری

     مقوله طبقات اجتماعی و طبقه در سرمایه داری جزء کلید واژه های اندیشه های پولانزاس به شمار می روند چشم انداز او نسبت به طبقه و شکل گیری طبقات اجتماعی جدید و متمایز مارکسیست های اولیه می باشد. از دیدگاه پولانزاس طبقات اجتماعی  به صورت عینی مستقل از اراده اعضای آن، از طریق فرایند مستمر مبارزات طبقاتی تعیین می گردند و درین تعیین در کنار ساختار اقتصادی، ساختارهای سیاسی و ایدولوژیک را نیز نقش عمده ای دارند.

      ازین تحقیق نتیجه می گیریم در جوامع سرمایه داری جدید دیگر آن طرح طبقاتی سنتی مارکسیست ها پاسخگو نمی باشد و نباید در تحلیل طبقات اجتماعی و ظهور نابرابری ها تک علی نگریست، زیرا با این نوع نگاه، تعیین جایگاه های بسیار از گروه هایی مزدبگیران غیر مولد نظیر کارمندان تجارت و بانک، کارگران اداری و خدماتی یا به تعبیر دیگر همان یقه سفیدان را در دورن ساختار طبقاتی دشوار می سازد. پس برای رفع این چالش ها و تحلیل واقعی از طبقات اجتماعی همان طوریکه پولانزاس یاد آور شد میبایست عوامل گوناگون چون اقتصاد، سیاست، ایدولوژیک و غیره را در نظر گرفت. نکته دیگر اینکه برای واکاوی طبقات اجتماعی  نباید روابط مبارزات طبقاتی را با روابط قدرت واقعی نادیده گرفت زیرا روابط واقعی قدرت در پشت پرده روابط نزاع طبقاتی همیشه مستور اند.

 

منابع و مآخذ

1. آرون، ریمون. (1382). مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی. ترجمة باقرپرهام. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.(تاریخ انتشار به زبان اصلی 1965).

2. بشیریه، حسین. (مرداد و شهریور 1373). تاریخ اندیشه ها و جنبش های سیاسی در قرن بیستم(بخش 13)/ مارکسیسم ساختارگرا: نیکوس پلانزاس. اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، 83 و 84، 13- 21.

3. پارسونز، تالکوت.(بیتا). طبقات اجتماعی در پرتو نظریه جامعه شناختی معاصر(ترجمة سجاد کاوه شالدهی)[2]. جزوه درسی قشربندی و نابرابری اجتماعی(دکتر طاهره قادری). صص 29- 39

4. پولانزاس، نیکوس. (1391). طبقه در سرمایه داری معاصر.ترجمة حسن فشارکی و فرهاد مجلسی پور، تهران: رخ داد نو. (تاریخ انتشار به زبان اصلی 1975).

5. تامین، ملوین.(1388). جامعه شناسی قشربندی و نابرابری های اجتماعی. ترجمة عبدالحسین نیک گهر. تهران: توتیا.

6. ربانی، رسول و انصاری، محمد ابراهیم.(1385). جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه(سمت).

7. کرامپتون، رزماری.(1396). طبقه و قشربندی اجتماعی. ترجمة هوشنگ نایبی. تهران: نی.

8. کربو، هارولد. (1383). نظریه های تضادگرا در بارة قشربندی اجتماعی(ترجمه سید رضا میر طاهر). فصلنامه آموزش علوم اجتماعی، دوره هشتم، شماره 1، 24- 33.

9. کمالی، علی.(1392). مقدمه ای بر جامعه شناسی نابرابریهای اجتماعی.  تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت) مزکزتحقیق و توسعه علوم انسانی.

10. گرب، ادوارد.ج. (1381). نابرابری اجتماعی: دیدگاههای نظریه پردازان کلاسیک و معاصر. ترجمة محمد سیاهپوش و احمد رضا غروی زاد، تهران:  معاصر.

11. گیدنز، آنتونی و هلد، دیوید(گرد آورنده).(1393). درباره طبقات اجتماعی(ترجمة مونا تاج بخش[3]). جزوه درسی قشربندی و نابرابری اجتماعی(دکتر طاهره قادری). صص 40- 47

12. لهسائی زاده، عبدالعلی. (1374). نابرابری و قشربندی اجتماعی. شیراز: انتشارات دانشگاه شیراز.

13. لیپست، سیمور و همکاران.(1381). جامعه شناسی قشرها و نابرابریهای اجتماعی. ترجمة جواد افشار کهن. مشهد: نشر نیکا.

14. مارکس، کارل(1392). گزیده نوشته های کارل مارکس. گزینش و پیشگفتار: ت.ب. باتومور و ماکزیمیلین روبل، ترجمة پرویز بابایی. تهران: آگاه.

15. مارکس، کارل(1396). سرمایه/ نقد اقتصاد سیاسی، مجلد یکم. ترجمة حسن مرتضوی. تهران: لاهیتا.

16. مظفری، کاوه.( اسفند 1385). مارکسیست ساختارگرا(طبقات اجتماعی در اندیشه نیکوس پولانزاس). خردنامه همشهری، 12، 38 ـ 40.

17. مومنی کاشی، محمد و همکاران. (1373). جامعه شناسی قشرها و نابرابری اجتماعی.تهران: مرندیز.

18. هاشمیان فر، سیدعلی و چینی، نفیسه. (1395). نابرابری اجتماعی و سرمایه اجتماعی. تهران: جامعه شناسان.



[1] . دانشجویی کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی

[2] . این ترجمه هنوز چاپ رسمی نشده است بنابر قلت منابع از آن استفاده کردم.

[3] . این ترجمه نیز به صورت رسمی چاپ نشده است، بنا به قلت منابع از آن استفاده نمودم.

پیوند طرح سهمیه بندی کانکور با غایله اخیر دایکندی

پیشآمدها و حوادث اخیر افغانستان، پرسش برانگیز و قابل تأمل می باشد، به نظر می رسد که بسیاری از این اتفاقات پیشاپیش طرح و سازمان دهی شده هستند و پیوند مستقیم میان آن ها وجود دارند. یکی از نمونه ها پیوند این حوادث را می توان در طرح سهمیه بندی کانکور با جنگ اخیر در ولسوالی پاتو دایکندی مشاهده کرد. از آنجاییکه میدانیم قربانیان اصلی طرح سهمیه بندی کانکور مناطق مرکزی به ویژه ولایات بامیان و دایکندی می باشد و بیشترین واکنش ها را نیز شهروندان مناطق مرکزی نشان دادند استمرار و تداوم واکنش ها امکان داشت که به تظاهرات و گردهم آیی ها عمومی بیانجامد و دقیقا حمله طالبان در ولسوالی پاتو ولایت دایکندی همزمان با شکل گیری این گفتمان انتقادی به وقوع می پیوندد، این جاست که به اصل سیاست زدایی دولت از حوزه عمومی پی می بریم  دولت با نقشه زیرکانه و درک این نکته که افکار عمومی همواره سیال است و به سادگی می توان آن را تغییر و به سمت دیگر سامان داد، به گونه آسان با راه اندازی غایله در دایکندی توانست گفتمان انتقادی طرح سهمیه بندی کانکور خاموش و محور گفتمان را از یک اُبژه بنیادین، اساسی و سرنوشت ساز(گفتمان سهمیه بندی کانکور) به سوی اُبژه موقتی و سطحی سوق دهد.

 امید است که دوستان به زوایا مستور و پنهان سیاست فاشیستی حکومت وحدت ملی توجه نماید، زیرا سیاست نیرومند و تأثیر گذار است که ابعاد زمزآلود و مستور آن را برجسته تر از چهره آشکار آن باشد.

رضافرزاد

تهران

1397/9/28

یک مرگ نه، هزار مرگ

یک مرگ نه، هزار مرگ
(به مناسبت هشتاد و پنجمین سالروز شهادت عبدالخالق هزاره)

عبدالخالق هزاره با بصیرت و بینش کامل از اوضاع زمانه به سراغ تفنگچه ای رفت که صدای رهایی بخش آن در تاریخ پیچید، او پیش از قتل نادر شاه به خوبی میدانست که با چه سرنوشت دچار می شود سرنوشت که در آن امید به زندگی وجود نداشت، سرنوشت زنجیر، سرنوشت قطع، داغ کردن و سوزاندن بدن، سرنوشت آویزان شدن بر چوبه دار و صلابه و بالاخره سرنوشت محتوم مرگ، مرگ که نه یک بار بلکه هزار بار بود.
آری خالق همه این ها را میدانست اما چرا مشتاقانه به سوی چنین سرنوشت شتافت؟ درین جاست که اقدام خالق اهمیت پیدا می کند و به یک مسئله درخور تأمل تبدیل می شود. شاید عده ای این نظر را داشته باشد که اقدام خالق یک اقدام نابخرادانه و غیر عقلانی بوده است وی به خاطر تحریک احساسات و عواطف خویش دست به قتل نادر زد. اما هرگاه به ساختارهای اجتماعی و سیاسی خفقان، تهوع آور و مستبدانه زمان نادر و به زندگی نکبت بار ستمدیدگان و فرودستان آن دوران کمی تأمل کنیم در خواهیم یافت که این عاقلانه ترین تصمیم بود که خالق برای رهایی از جبر زمان در پیش گرفت. دراین اقدام خالق، مصداق عینی ضرب المثل« به تنگ آمد به جنگ آمد» را می توان دید.
خلاصه اینکه خالق با انتخاب هزار مرگ مسیر قیام و مبارزه علیه استبداد را به ما نشان داد و به مستبدان فهماند که کاخ ستم هر اندازه که دیوارهای بلند و ستون های آهنین داشته باشد بالاخره یک روزی متزلزل خواهد شد.

 

جوانان پیشروان آزاد اندیشی

جوانان پیشروان آزاد اندیشی

ایده ها و دغدغه های رهایی بخش جوانان و تحصیکردگان از زنجیرهای خرافات، تابوها، آگاهی های کاذب و افیون ایدولوژی های دینی را نمی توان به مثابه امر شر تلقی کرد و آن را جرم پنداشت زیرا این ایده ها نوید از تغییرات و تحولات جدید می دهند که سرشار ازخود آگاهی، انسانیت، عقلانیت، آزادی تفکر و اندیشه می باشد. چنانچه امیل دورکیم بر خلاف باور های معمول در باره جرایم رهایی بخش می گوید« چه بارها که جرم طلیعه اخلاق آینده و قدمی به سوی چیزی است که در آینده به وقوع خواهد پیوست، بنابر حقوق آتن، سقرا ط مجرم بود و محکوم ساختن او حق می نمود. اما جرم او یعنی آزادی اندیشه هم برای بشریت و هم برای میهنش سودمند بود....  پیشروان آزاد اندیشی، ملحدانی به همه رنگ بودند که در طی قرون وسطی تا صبحدم دوران معاصر به دست پاسداران سنن کهن از پا در می آمدند» امروز جامعه ما برای قدم گذاشتن به سوی توسعه و تکامل و جهت ایجاد به یک ایمان و اخلاق نوین مشحون از روح انسانیت، آزادی و معرفت، نیاز به ایده های رهایی بخش  وآزاد اندیشی دارد که بدون تردید جوانان درین راستا پیش گام خواهند بود.

 

جستار در گونه اجتماعی معتاد

جستاری درگونه اجتماعی معتاد

      معتاد گونه اجتماعی است که درین جا خواستم با اتکا به الگوی نظری اندیشمند آلمانی زیمل، جستاری درمورد آن داشته باشم تا شناخت از کارکردهای این گونه اجتماعی میسر گردد.

       معتاد به فرد« گفته می شود که حداقل مصرف یک نوع ازمواد مخدر جزء عادات و عملکرد روزانه اش شده باشد» و یا «معتاد فردی است که مواد مخدر زندگی اش را کنترل می کند»[1]. معتاد در صورت به عنوان گونه اجتماعی مطرح می شود که در درون یک گروه اجتماعی قرار بگیرند«گروه اجتماعی عبارت از افراد است که با یکدیگر به طور منظم کنش متقابل دارند. این کنش متقابل منظم معمولاً اعضای گروه را به عنوان واحدی مشخص با یک هویت اجتماعی کلی به همدیگر پیوند میدهد. اعضای گروه شکل های رفتارهای معینی را ازیکدیگر انتظار دارند که از دیگران مورد انتظار نیست»( گیدنز،1390، 313). طبق این تعریف معتاد به عنوان عضویک گروه اجتماعی است، که دارای کنش متقابل  بوده و هر کنش متقابل کارکردی در جامعه دارند، بنا برین معتاد نیز دارای کار کرد می باشد که مهمترین کار کردهای آن قرار ذیل است:

الف) تشدید نابرابری اجتماعی: این گونه اجتماعی علاوه بر نیازهای نخستین به مواد مخدر ضرورت دارد وجهت تأمین چنین نیازهایش با سایر افراد جامعه ارتباط بر قرارکرده و به کنش اجتماعی می پردازد. معمولاً در هرجامعه افرادی با معتادان داد و ستد دارند که در صدد کسب سود و تأمین منافع شخصی شان می باشد. این افراد جهت کسب سود و انباشت سرمایه دست به تجارت، خرید و فروش مواد مخدر می زند. در تجارت و معاملات مواد مخدر به تعبیر مارکس«ارزش مبادله» بیشتر از«ارزش مصرف» می باشد و افراد با هزینه کم مواد مخدر را تهیه و به قیمت بالا به معتاد می فروشدکه این خود تمهیدات انباشت سرمایه را برای فروشندگان و تاجران مواد مخدر مهیا می سازند، به طور مثال درافغانستان آمارها نشان میدهد حدود سه ملیون نفر از شهروندان  این کشور معتادان است[2] و درآمد سالانه‌ مواد مخدر درین کشور نزدیک به 70 میلیارد دلار می رسد، این رقم فزاینده است که سود ناشی از تجارت و قاچاق آن به جیب  سرمایه داران می روند.

     ازآن جاییکه تجارت و قاچاق مواد مخدر درقاطبه کشورها غیر قانونی میباشد، بیشتر افراد سرمایه دارچنین معاملات را انجام می دهند، زیرا بسیاری ازسرمایه داران از قدرت  و نفوذ اجتماعی برخوردار بوده و حکومت مانع کار شان شده نمی تواند، بنابرین سود ناشی از خرید و فروش مواد مخدر مربوط طبقات بالای اجتماعی میگردد و افراد طبقات پایین اجتماعی از آن محروم می ماند پس درین جاست که گراف نابرابری اجتماعی صعود می یابد.

  ب) فقر: معتاد برای تهیه مواد مخدر به طور مستمر وهمه روزه پول زیادی را به مصرف می رساند به طور مثال در افغانستان هر معتاد روزانه به طور متوسط به ارزش سه دالرآمریکایی مواد مصرف می نماید[3] و هرگاه تعداد معتادان را سه ملیون نفر درنظر بگیریم پس مصرف روزانه کل معتادان به سه ملیون دالر آمریکای میرسد، این رقم فزاینده است که معتادان با درآمد اندک و حتا بسیاری شان هیچ درآمد ندارد میزان فقر را در جامعه بالا می برند.

ج) بی هنجاری اجتماعی: چنانچه ذکر گردید که معتاد تمهیدات افزایش نابرابری و فقر را درجامعه فراهم نموده و باعث آشفته گی وبحرانی شدن اوضاع می شود، از جانبی معتاد دارای کنش های پرخاشگرانه وکجروانه میباشد و برای بر آوردن نیازهایش ممکن با گروه ها و باندهای تبهکار پیوسته و دست به اعمال بزهکارانه مانند قتل، تجاوز، دزدی، قاچاق و غیره بزند که تداوم چنین اعمال بزهکارانه وآشفته گی اجتماعی باعث ظهور بی هنجاری در جامعه می گردد.

        پس بطور خلاصه باید گفت که معتاد به عنوان گونه اجتماعی دارای کارکرد های عمده و اساسی بوده که باعث افزایش فقر و نابرابری اجتماعی می گردد وتداوم این وضعیت به ظهور بی هنجاری در جامعه یاری می رساند.

منابع و مآخذ

  1. 1.    گیدنز، آنتونی(1390). جامعه شناسی(ترجمه: منوچهرصبوری)، نشر نی.
  2. 2.    http://ariananews.af
  3. 3.    http://www.dw.com
  4. 4.    http://www.nairan.org

 

 



[1] http://www.nairan.org

[2] http://www.dw.com

[3] http://ariananews.af

کشاکش من و جامعه شناسی

 

هفت سال از وصال من با جامعه شناسی می گذرد و درین مدت کشاکش های با این رشته داشتم. قبل از همه باید گفت برای من این رشته به مثابه یک دوست واقعی و راستین می ماند که با آن انس گرفتم و بزرگ شدم و شاید بدون آن زیستن برایم دشوار باشد. زمانی کودکانه از این دوست قهر می کردم و انزجار و تنفرم را ابراز می نمودم، اما او نه تنها در آشتی بروی من نمی بست و بلکه بیش از پیش استقبال می کرد، طبیعی است که میان دو دوست ازین قهر و آشتی ها زیاد هستند و همین کشاکش هاست که آتش عشق و همدلی را شعله ور می سازد.

خاطره ازین دوست دارم او یک مدت مرا  از آغوش گرم دوستی اش محروم ساخت و به وادی های غریب و بیگانه رها نمود، من درین وادی نامأنوس آواره و سرگردان و با دنیایی سرشار از آشوب و ابهام به سر می بردم نمی دانستم که درین آشفته بازار چه کنم. بعدها دریافتم که این رفتار او عقلانی و از فرط دوستی بوده است در واقع او با این کردارش، به من شیوه اندیشیدن را در ساحت های اندیشیده ها و نا اندیشیده ها آموزاند.

من از ین دوست بسیار تاثیر پذیرفته ام و همین دوست بود که پایم را به آن سوی باورها کشاند و عِرق اعتقاد کلیشه ای و متعارف را از من برید و بینش و بصیرت جدید از جهان هستی به من داد؛ او به دوست اش ذهن نقاد و پرسشگر را پروراند و ایده ها و آرمان های رهایی بخش را هدیه کرد.

خلاصه بگویم من از کشاکش با این دوست خرسندم و خرسندم!