#صدای_انسان_کوچک_را_دوست_دارم!

#صدای_انسان_کوچک_را_دوست_دارم!

به نظر می‌رسد که صدای توده‌ها افزون بر این‌که صدای درد، رنج، قربانی، سکوت و تحمل است. پژواکی از واقعیت های ناب می‌باشد. زیرا این صداها بدون سانسور اند و در آن از دخل و تصرف خبری نیست. توده ها هر آنچه روایت می‌کنند و می گویند، صدای خودشان هستند. نه صدای اندیشمندی غربی و یا فیلسوف شرقی. صدای توده‌ها برخاسته از چشم دیدها، تجارب زیسته و نگرش‌های هستند که هر روز با آن درگیرند. توده‌ها در بیان واقعیت‌ها بی پروا و گستاخ اند؛ زیرا آنان نه ریا می‌کنند و نه تزویر. آن‌ها نه نگرانی از دست دادن قدرت و شهرت اند و نه هراسی از جایگاه و پایگاه دارند. آنچه در زندگی شان پدید می‌آید، بدون کدام آلودگی و رمز و راز دیگری روایت می‌نماید.
اگر وظیفه جامعه شناس به تعبیر پیترال برگر «افشاگری است» و یا به بیان زیمل بگویم« فهمیدن است. نه ستایش کردن شهر و نه لعنت فرستان به آن». پس می‌توان از دل همین کوچه ها و پس کوچه، سرک و بازار و از متن زندگی روزمره مردم عادی بسیاری از واقعیت‌های اجتماعی بیرون آورد و فهمید. با طنین آوای انسان های طرد شده، انگ خورده، فراموش شده، انسان‌های کوچک وکسانی‌که صدای شان خاموش مانده اند، می توان به افشاگری واقعیت‌ها پرداخت.
گاهی از اوقات ضرور نیست که برای فهم آنچه در تکاپوی آن هستیم. تنها به دنبال نظریات و دیدگاه مکاتب فرانکفورت، شیکاگو و... برویم. یا سراغ صداهای بزرگ را بگیریم؛ بلکه دور و بر خود را هم باید دید. شاید برخی از واقعیت‌ها در متن کوچه و خیابانی باشد که تو هر روز از آن رد می‌شوی و بر روی آن پا می‌گذاری؛ شاید سوژه تو در چهره انسان‌های باشد که تو هر روز می‌بینی ولی نادیده می‌گیری؛ و یا شاید آنچه را تو جستجو می‌نمایی در صدای انسان کوچک باشد که هر لحظه آن صدا را می‌شنوی ولی آن را کوچک می‌شماری.
خلاصه اینکه به عبارتی «الکسیویج» نویسنده رمان« جنگ چهره زنانه ندارد» "من همین صدای انسان کوچک را دوست دارم نه بزرگ را. زیرا صدای انسان کوچک بیان عریان واقعیت است".
پ.ن: یکی از شگفتی‌های متون جامعه شناسی این است که ذهن را سیال و منتقد بار می‌آورد. امشب متنی را در باره ارزش‌ها و نگرش‌های مردم در پیوند به توسعه اجتماعی می‌خواندم. یکبارگی ذهنم درگیر این مسئله شد.
گفتنی است که تصویر ذیل تصویری یک فردی فقیر و بیمار از ولایت بامیان می‌باشد. وی به علت بیماری آزاردهنده مورد طرد خانواده شان قرار گرفته است.

 

تأملی جامعه شناسانه به نقش و کارکرد تبهکار در تولید و بازتولید حیات اجتماعی

تأملی جامعه شناسانه به نقش و کارکرد تبهکار در تولید و بازتولید حیات اجتماعی

فیلسوف اندیشه‌ها و مفاهیم تولید می‌کند، شاعر شعر می‌سراید، کشیشی موعظه می‌کند، پروفسوری کتاب‌های درسی تهیه می‌کند و جز آن. تبهکار جنایت می‌کند. اما اگر رابطه‌ی میان این شاخه‌ی آخر تولید و تمامی فعالیت مولد جامعه اندکی دقیق تر مورد بررسی قرار گیرد؛ ناگزیر باید یک رشته پیشداوری‌ها را کنار گذاشت. تبهکار نه فقط جنایت می‌کند بلکه قانون جزا را هم تولید می‌کند؛ او پروفسوری را هم که در مورد این قانون جزا درس می‌دهد و حتا ناگزیر کتاب درسی را که در آن درس‌گفتارهای خود را چاپ کرده و به عنوان کالا برای فروش به بازار عرضه نموده است، تولید می کند. این افزایش در ثروت مادی است کاملاً جدا از لذتی که... خود مؤلف از نوشتن کتاب درسی خود می‌برد.

وانگهی، تبهکار مولد کل دستگاه پلیس و دادگستری، باز پرسان قضات و اجرائیات و هیئت منصفه‌ها و جز آن‌ها و تمامی این حرفه‌های مختلف است که این همه مقوله‌های تقسیم کار را تشکیل می‌‌دهند، استعدادهای متنوع روح انسانی را گسترش می‌دهند، نیازها و شیوه های ارضای آن‌ها را به وجود می‌آورند. خود شکنجه فرصت‌های را برای مبتکرانه‌ترین اختراعات مکانیکی در خدمت مشتی از شرافت‌مندانه‌ترین کارگران در تولید این ابزارهای شکنجه فراهم کرده است.

تبهکار احساسی در جامعه تولید می کند که گاه اخلاقی، گاهی تراژدیک است و با برانگیختن احساسات اخلاقی و زیباشناسانه مردم «خدمتی» به جا میآورد. او نه فقط کتاب درسی قانون جزا، خود قانون جزا و بدین گونه قانون‌گذاران را تولید می‌کند و نیز هنر، ادبیات، قصه‌ها و سوگ‌نامه‌های نظیر اودیپوس، ریچارد سوم، شولد مولنر و رابر شیللر را می‌آفریند.

تبهکار زندگی یکنواخت و امنیت زندگی بورژوایی را برهم می‌زند. بدین سان آن را از رکود حفاظت می‌کند و آن تنش بی‌قرار، آن تحرک روح را که بدون آن انگیزه‌ی رقابت کم اثر می‌گردد. به وجود می‌آورد. بنابراین او انگیزه‌ی تازه‌ی به نیروهای مولد می‌بخشد. جنایت بازار کار بخش مهمی از اضافه جمعیت را رونق می‌‌بخشد، رقابت میان میان کارگران را کاهش می‌دهد و تا اندازه‌ی مزدها را از پایین افتادن حداقل متوقف می‌کند. در حالی‌‌که جنگ علیه جنایت بخش دیگری از همان جمعیت را جذب می‌نماید.

بنابراین جنایت به مثابه‌ی یکی از آن عوامل«نیروهای تعدیل کننده» طبیعی است که موازنه‌ی منصفانه‌ی برقرار می‌کند و چشم‌اندازی کلی از مشاغل«مفید» می‌گشاید. تأثیر جنایت بر تکامل نیروهای مولد را می توان به طور مفصل و در جزئیات شرح داد. آیا اگر دزدی وجود نمی‌‌داشت، حرفه کلید سازی کمال کنونی خود را  به دست می‌آورد؟ اگر اسکناس‌های جعلی وجود نمی‌داشت سازنده‌ی اسکناس‌ها آن را به شکل مرغوب فعلی‌اش چاپ می‌کرد؟ اگر جاعل پیدا نمی‌شد آیا میکروسکوپ وارد زندگی بازرگانی معمولی می‌شد؟ آیا تکامل شیمی کاربردی تا اندزه زیادی مربوط به لوازم و ظروف بدلی و به کوشش‌های برای کشف آن نیست؟

جنایت با توسعه‌ی وقفه ناپذیر وسایل جدیداش در حمله به مالکیت، اقدامات دفاعی تازه‌ی را می طلبد و کوشش‌های مولد آن به همان اندازه اعتصابات در برانگیختن اختراعات ماشین‌ها مؤثر بوده است.

آیا با متروک شدن حوزه جنایات خصوصی، بازار جهانی به منصه ظهور می‌آمد؟ اگر جنایات ملی وجود نداشت خود ملت‌ها وجود داشتند؟ آیا درخت شر و نیز درخت معرفت بعد از روزگار آدم دیگر وجود ندارد؟

برگرفته از گزیده نوشته‌های کارل مارکس

گل دختران هزاره

گل دختران هزاره

نام های دختران هزاره پیوند عجیب و شگفت آور با«گل» دارند و کاربرد  واژه «گل» در پسوند و پیشوند نام های این دختران به گونه دست و دلبازانه به چشم می خورد؛ به طور نمونه:گل اندام، گل بیگم، گل بانو،گل نسا، گل هوس، گل اختیار، گل زیور،گلک، گلو، گل چهره، گل افروز، گل بهار، گلنار، گلثوم، آغاگل، گل جان، گل پیدا، بسگل، بسی­گل، غنچه گل، ریزه گل، میده گل، پری گل، ماه گل، شاه گل، غوزه گل، صبرگل، زرگل، نازگل، تاج گل، قمرگل، ثمرگل و... نام های رایج گل دختران هزاره هستند.

به نظر می رسد که این نام­ها افزون بر این که پیوند دلبستگی و اشتیاق مردم هزاره به طبیعت، گل و بهار نشان می دهند، جلوه های از قدمت و دیرینه گی این مردم نیز بوده که پیوند عمیق و شگفت آور با تاریخ و هویت شان دارند.

نگاهی بر فرهنگ عامیانه هزارگی

نگاهی بر فرهنگ عامیانه هزارگی

به قلم رضا فرزاد

دانشجوی رشته جامعه شناسی

       جهان معاصر جهانی تمایزات فرهنگی و کثرت ارزش‏ها است و این تمایزات و کثرت‏ها زمینه را برای تعامل و مراودات فرهنگی ملیت‏های مختلف فراهم کرده و موجب استمرار و پویای آن ها گردیده است. در جهان جدید فرهنگ‏ها و ارزش‏های واحد، فراگیر و جهان شمول رخت بربسته و پاسخ گوی نیازهای جامعه نمی باشد.

       فرهنگ عامیانه هزارگی نیز نقش عمده و تأثیرگذار در روابط فرهنگی میان ملیت‏ها دارد. این فرهنگ به مثابه خلیج طولانی و پرتنگه می‏ماند که از یک سو سیما و آراستگی خاص خود را داشته و از سوی دیگر پیوسته به دریا و آب‏های آزاد است که از طریق آن می‏توان در قلب سایر ملت‏ها رسوخ کرد و فرهنگ های شان را فهم و تفسیرکرد. به همین لحاظ در چند دهه‏ی اخیر شور و اشتیاق خاص از جانب محققان، قوم نگاران و فعالین فرهنگی به‏ سوی شناخت، فهم و روایت فرهنگ عامیانه هزارگی به چشم می‏خورد و گام های عملی چندی درین راستا برداشته شده اند؛ اما با آن‏هم این کار برای رسیدن به ثریا و شناخت واقعی فرهنگ عامیانه بسنده و کافی نیست. دستاورد‏های موجود نباید ما را از ترازهای آرمانی و مطلوب و رسیدن به دانش تحقیقی و واقعی غافل کند. به بیان دیگر هنوز ما فانوسی را نه‏ساخته ایم که پرتو افگنی نماید و گنجینه های نهفته درین خلیج را نمایان سازد. دستاوردهای ما باید بیشتر ازین باشد به قول جبران خلیل جبران«آنچه در دل داریم بیش از چیزی است که بر زبان می‏آوریم و اشتیاق ما بیش از آن چیزی است که بدست آورده‏ایم». زیرا فرهنگ عامیانه هزارگی نیاز مبرم به تحقیقات و مطالعات میدانی، پیوسته و دوام‏دار دارد. با لایه لایه کردن و رفتن به ژرفای آن، فهم و شناخت واقعی ممکن است.

      افزون بر اهمیت مذبور، فرهنگ عامیانه و شناخت آن نقش ارزنده‏ی درحل مسائل بنیادین جامعه دارد و خاستگاه دانش بومی می‏باشد. به احتمال قوی همین کم و کاستی های ما از شناخت فرهنگ عامیانه و بوم‏زاد است که زمینه را برای تشدید مسائل عمده اجتماعی نظیر فقر، نابرابری، جنگ، نا امنی، بیکاری، بیماری‏های مزمن و واگیر، افراطیت و دگم اندیشی در جامعه فراهم کرده است. زیرا گاهی از اوقات دانش غیر بومی وکاپی نسخه های بیگانه، نه تنها مداوی زخم‏ها و دردهای یک جامعه نه گردیده بلکه بیش از پیش به عمق آن می‏افزاید.

     فرهنگ عامیانه هزاره گی شامل بازی های محلی، افسانه ها، ضرب المثل ها، ترانه ها و... می باشد که درین جا به گونه بسیار گذرا آن را به معرفی می گیریم:

الف)بازی‏های محلی

      بازی‏های محلی در زمره بٌن‏مایه های اصلی فرهنگ عامیانه هزارستان به شمار می‏رود که با حیات فرهنگی کهن و بوم‏زاد این مردم در هم تنیده است. گرگ و بره، کتاربازی، کمپرک بازی، شیغی، چوب زرک(لوری بازی)، تنگ خورجی، کبک جنگی، کشتی گیری، لنگی دوزخ، آتش الغو و شیربٌز؛ از جمله بازی‏ های مشهور و مروج در هزارستان می‏باشد.

      بازی های محلی نقش برجسته در تولید و باز تولید حیات اجتماعی دارد. این بازی‏ها به عنوان ابزارکنش ارتباطی اجتماعی زمینه‏ی جامعه پذیری افراد را مهیا ساخته و روحیه یاری‏گری، انسجام و تعاون را در میان افراد جامعه تقویت می‏نماید؛ بازی«گرگ و بره» مثال عینی این ادعا می‏باشد. این بازی حداقل توسط شش نفر اجرا می‏شود؛ بازی به گونه است که بازی‏گران یکی از اعضای شان را به عنوان گرگ و دیگری را به عنوان بره تعیین می نمایند و متباقی دست به دست هم داده و حلقه‏ی را به نام«گاش» می‏سازد. بازی با دنبال کردن بره توسط گرگ آغاز گردیده و بره پس از جست‏ و خیزهای پی در پی، برای یافتن مکان امن و عاری از خطر گرگ در میان حلقه(گاش) پناه می برند. گرگ نیز به سادگی از طعمه نمی گذرد، لحظه به لحظه اطراف حلقه را دور می زند و راه‏های متفاوت برای رسیدن به بره را امتحان می‏نماید، هر زمانی که این تلاش گرگ مثمر ثمر واقع گردید و بره را گرفت، بازی پایان می‏یابد. نتایج این بازی قرار ذیل اند:

  1. از آن‏جاییکه بازی «گرگ و بره» قواعد خاص دارد و افراد در آن نقش معین را به عهده می‏گیرند. این خود تأثیر عمده‏ی بر جامعه پذیری افراد گذاشته و آنها را وادار می‏سازد تا در زندگی اجتماعی رسالت و مسؤلیت داشته باشد.
  2. این بازی روحیه تعاون و یاری‏گری را شکوفا می‏سازد، حلقه‏ی که از اتحاد دست‏ها اعضای تیم درین بازی ساخته شده می شوند؛ درس وحدت، انسجام و هماهنگی را می‏آموزاند.
  3.  بازی «گرگ و بره» به خصوص تلاش های گرگ برای گرفتن بره در این بازی، بیان‏گر این امر است که تلاش لازمه زندگی و یگانه راه رسیدن به هدف می‏باشد.
  4. بازی گرگ بره و سایر بازی های محلی افزون بر این‏که نقش عمده در تولید حیات اجتماعی دارد؛ پیوند نزدیک با حیات فردی هم دارد و مایه سلامتی کالبد و روح افراد جامعه می‏گردد. فرد درین بازی ها استعداد و توانایی های بالقوه خویش را به بالفعل تبدیل نموده و جایگاه خود را در جامعه تعیین می‏کند.
  5.  خلاصه اینکه ازین بازی بر می‏آید که برگ برنده در دستان کسانی اند علاوه بر روحیه یاری‏گری و تعاون، از جسارت تلاش و خلاقیت فکری برخوردار باشد.  

ب) ترانه ها

     ترانه‏ها و ابیات هزارگی آراسته و پیراسته با عمق احساسات، ایده ها و آرزوهای انسانی می باشد. در این ترانه ها گونه‏های از صداقت، عشق و وفاداری به چشم می خورد. ترانه‏های هزارگی گاهی از اوقات به وصف معشوق پرداخته و چنین زمزمه می‏شود:
عجب چشم سیاه ناز داری/عجب مژگان تیرانداز داری
تو از فـاکولتـــه ناز و نزاکت/ شهـــادت نامه‏ی ممتاز داری

برای تو زولانه زنجیر شونوم ما/ برای تو بَندی خـدیر شونوم ما
امو عهــد که با تو بسته بودم/ از قَول خُو تیرشونوم کافر شونوم ما

اما گاهی خواننده گان آن از شرایط زمانه و از جدایی ها لب به شکوه می گشاید!
گل صد برگ تابستانم ای یار/ فرار از ملک مالستانم ای یار
همان روز که گشتم از وطن دور/ به ولا من پریشان حالم ای یار

ب) افسانه ها

      افسانه ها و داستان های هزارگی در واقع جلوه های از عواطف، احساسات، باورها، ارزش ها و نگرش های مردم هزارستان می باشد؛ از دوران بسیارقدیم مردم هزاره در اوقات فراغت شان دورهم آمده  و افسانه های زیبا و شیرین را نقل می کردند. نقل افسانه ها از یک جانب باعث سرگرمی و ساعت تیری گردیده و از جانب دیگر زمینه‏ی همدلی و محبت فراهم می ساخت. افسانه های رایج مشحون از عشق، شور و هیجان بوده که نمونه های آن را می توان در افسانه‏های خواجه سوداگر، زن چوپان، افسانه گل زیور و... یافت.

د) ضرب المثل‏ها

     مردم هزاره ها از دیرباز جهت تزیین و مصداق بهتر سخنان شان ضرب المثل های را به کار می‏بردند که در آن معانی دقیق و رازهای عمیق نهفته بود. ضرب المثل‏های رایج هم حاکی پستی‏ها و زشتی‏ها دوران بوده و هم محمل پیام و زبان گویای این مردم می‏باشد؛ به طور نمونه ضرب المثل«دَ قول که کس نبود بُزخود خوره کریم خان نام مونه!» گویا این امر است که اگر نخبه گان عملی، اشخاص متخصص و ورزیده در یک جامعه نباشد، درین صورت سرنوشت آن جامعه به دست افراد نالایق و بی قابلیتی قرارگرفته که تبعات جزء به تباهی کشاندن جامعه در پی نخواهد داشت؛ یا ضرب المثل«اَزره روزی از سنگ پیدا مونه» گویای تلاش و زحمت هزاره‏ها می‏باشد و نوعی از مقاومت و ایستادگی آنان را در برابر جبر زمان نشان می دهد. روزی از سنگ پیداکردن بدین معنا است که این مردم هرچند مورد تحریم‏های اقتصادی قراربگیرد و مساعدت مالی به آنان نه رسد؛ ولی با آن‏هم توانایی برآورده کردن نیازهای اولیه خویش را داشته و تسلیم جبر اقتصادی نمی‏شود.

   بدین سیاق عده‏ی از ضرب المثل‏ها نتایج و تبعات هرکاری را متوجه بزرگان ساخته و آن‏ها را در برابر سرنوشت جامعه و ملت شان مسؤل و پاسخ گو می‏دانند؛ نظیر ضرب المثل« خانه پُر خاتو نام بد سرپیر خاتو» این مفهوم را می‏رساند که هرکار و فعل ناشایسته را افراد توده در جامعه انجام دهد، نتیجه و برایند آن به رهبران وبزرگان آن جامعه برچسب خورده و نزد مردم مقصر پنداشته می‏شوند.

نکته آخر

    پس در میان این همه سیاست های استعماری فرهنگی و هویت زدایی که از جانب حلقات خاص به گونه سیستماتیک دنبال می‏شوند، فرهنگ نگاری زیباترین مسیر و ساده ترین شیوه مبارزه می‏باشد. شایسته و بایسته است که در زنجیره‏ی بی پایان فرهنگ نگاری، همه ما یک حلقه باشیم اگر بخش اززنجیرها را شکست، فوراً حلقه‏ی دیگری بیافزاییم. هرگاه عمل کرد ما چنینن باشد مسیرمان سبز و بقای مان باقی خواهد بود.

راه رسم و یاری در هزارستان

راه و رسم یاری در هزارستان

نویسنده: رضا فرزاد[1]

     فرهنگ یاری­گری عجین با زندگی اجتماعی انسان­ها می­باشد؛ این فرهنگ از یک سو برساخت حیات اجتماعی هست؛ زیرا به قول ویل دورانت«ضرورت­های اجتماعی روز به روز ما را به سوی تعاون می برد» و از سوی دیگر حیات اجتماعی را تولید و بازتولید می­نماید. به همین لحاظ گونه های مختلف از یاری­گری در الگوها، ساختارها و نهادهای اجتماعی تمامی جوامع قابل مشاهده هستند. شیوه­های انجام یاری­گری نظر به خاستگاه هر فرهنگ تمایز دارند ممکن که هدف از یاری رساندن دریک فرهنگ مبتنی برکسب باشد؛ اما در فرهنگ دیگر نفس یاری­گری و همکاری مقدم برهمه منافع باشد؛ چنانچه گلدنر درین زمینه می گوید«برخی از فرهنگ­ها روحیه امدادگری را بدون توجه به این­­که آن­ها به ما کمک کرده اند یا نه کرده اند می­پروراند، درحالی که در دیگر جوامع ممکن است، بازگشت انتفاع از عمل امدادگرانه مدنظر باشد».

     به نظر می­رسد که فرهنگ هزارگی انسان گرا و سرشار از عواطف و احساسات نوع دوستی، همدلی و یاری­گری می­باشد. در این فرهنگ، تعاون و همگرایی جزء منش های ستوده و هم­خوان با ترازهای آرمانی به شمار می­روند، به همین جهت مردم هزاره از روحیه جمعی نیرومندی برخوردار هستند و یاری به یکدیگر را نشان از شکرانه بازوی توانا و تداوم راه ابَر انسان­های آزاده می پندارد. این فرهنگ شاید مصداق از آیین انسانیت باشد که«اگست کنت» چند قرن قبل آن را بنیان نهاد؛ چنانچه وی درین زمینه می نگارد« در دین انسانیت، عبادت آن نیست که انسان را بپرستید، بلکه باید آن را پرستاری کنند تا به کمال برسد... مقدس­ترین تکالیف و هم­چنین بالاترین سعادت­ها نوعی دوستی است». در فرهنگ هزار­گی گونه­های زیادی از یاری­گری به چشم می خورند که متاسفانه به اثر بی مهری و کم رغبتی بزرگان و قلم بدستان ما بسی از وجوه آن­ها ناشناخته مانده اند.

    «آَشار» یکی از گونه های فرهنگ یاری­گری درمیان مردم هزاره می باشد. آشار» نوعی از کاری گروهی، بدون مزد و داوطلبانه برای فردی نیازمند است که به تنهایی از عهده انجام آن کار بر آمده نمی تواند، به بیان دیگر« زمانی که شخصی درگیرودار مشکلات انبوه کار و جمع آوری محصولات و آذوقه زمستانی سر در کلاف می شود، دیگران به کمک و یاری آن می شتابند. بدون آن که مزد و یا حق العملی را دریافت نمایند»(لعلی، 1372، ص 172). واژه­ی«آشار» بارمعنای سنگین و پژواک­های خاص را دارد، ساحت کاربرد آن نیز نسبت به واژه«حشر» هم از لحاظ تاریخی و هم از فرهنگی گسترده­ می باشد؛ زیرا این واژه از یک سو جلوه­های فرهنگ یاری­گری و نوع دوستی می باشد و در تباین با نظریه«تضادگرایان» اجتماعی به ویژه تئوری داروینسم قرار می گیرد و از سوی دیگر ریشه در پیشینه تاریخی و فرهنگ نامکتوب هزاره ها دارد و شواهد و اسناد تاریخی وزبان شناختی گواه براین است که پیش از وارد شدن واژه­ی«حشر» گونه های مختلف از «آشار» در میان مردم هزاره مروج بود.

     آشار نقش برجسته­ی در برقراری کنش اجتماعی و رفع ضرورت­های جامعه دارد؛ به همین جهت کاربرد آن بس وسیع می باشد و  از کارهای تولیدی و زراعتی گرفته تا اعمار خانه­ها، ساختن و ترمیم سرک­ها و معابر عمومی کاربرد دارد. مردم هزاره در لایروبی، ترمیم و کشیدن جوی­ زمین­های زراعتی و آسیاب آبی، بستن سد در رودخانه­ها(سره بند)، جمع آوری علوفه و محصولات زراعتی، در تهداب گذاری(پایه سنگ گذاشتن)، اعمار و پوشش خانه، در احداث و ترمیم سرک­ها و راه روهای عمومی و... آشار می نماید؛ نمونه­های ازین آشار، در میان دهقانان بامیان برای جمع آوری محصول کچالو، در میان زارعین دایکندی جهت گردآوری علوفه حیوانات به ویژه چمن(تالاب) و لایه روبی جوی ها و دربین مردم لعل و سرجنگل برای درو کردن گندم للمی(دیمه) دیده می شوند .

     زنان هزاره نیز برای انجام برخی از کارها به یاری همدیگر می شتابند زنان بیشتر در گذاشتن و مالیدن نَمَد، تیت کردن پشم، شستن گندم، گذاشتن گلیم(تانیسته) و... آشار می نمایند. گفتنی است که میزبان یا صاحب کار اغلب اوقات در روز «آشار» غذایی مخصوص بنام«دَلده» که ترکیب آن از کوبیده گندم، آرد، آب، روغن و دوغ بوده، می­پزد. روز آشار علاوه بر انجام کار با یک سری لطیفه­ها، ترانه­ها و حکایات از زیبایی­ها و زشتی­ها نیز آمیخته می باشد که این داستان ها باعث سرگرمی شده و از سختی کار می­کاهد. خلاصه این­که آشار هم باعث آسانی کار و زود به فرجام رساندن آن می شود و هم زمینه­ی همدلی و نوع دوستی را فراهم می سازد.

     افزون بر «آَشار» نمونه­های دیگری از فرهنگ یاری­گری نظیر: «پٌل­غو»، هم گله­ی بودن، نوبت بندی آبیاری، نوبت بندی کارهای عمومی و... نیز در میان مردم نیز وجود دارند.

پٌل­غو یا پٌل­غوله: نوع کمک متقابل افراد به همدیگر می باشد. «پُل­غو» یا«پُل­غوله» به گونه­ی است که یک/چند فرد مدت یک روز و یا بیشتر از آن به صورت یک جای کار می نماید پس از انجام کار مذبور به سراغ کار دیگر می روند. این نوع یاری بیشتر در ساختن خانه، جمع کردن علوفه حیوانات، و... صورت می گیرد.

 هم رمه­ی بودن (هم­گله­ی بودن): مردم یک دیار که متشکل از چندین خانه می­باشد رمه­هایشان را یکجا نموده و برای چراندن آن­ها چوپان واحد را می­گیرد. این کار هم از لحاظ اقتصادی به صرفه بوده و هم از ضایع وقت جلوگیری می نماید.

نوبتی آبیاری: مردم برخی از مناطق هزارستان برای آبیاری زمین­های زراعتی شان آب را نظر به ضرورت و متناسب با وسعت زمین، نوبت بندی می نماید. این کار از یک سو مانع تضادها میان دهقانان بر سر آب گردیده و از سوی در بهره گیری از آب مقوله عدالت را رعایت می نمایند.

نوبتی گله­(رمه): برخی از قریه ها رمه­های همدیگر را طبق نوبت به چرا می برند. این کار نیز نظر به تعداد رمه ها نوبت بندی می شوند به طور مثال خانه­ی که پنج گوسفند دارد در هر نوبت یک روز، خانه­ی که ده گوسفند دارد در هر نوبت دو روز رمه را در دامنه های کوه­ها به چرا می برند.

نوبتی کارهای خیریه و عمومی: بخشی از مردم برای ترمیم جاده ها(سرک ها) و یا پاک کردن آن ها از برف، جهت اعمار مساجد و حسینه­ها و سایر کارهای عمومی و خیریه نیز به گونه گروهی و یا انفرادی نوبت می نماید.

    پس از جستار بالا به این نتیجه می رسیم که فرهنگ یاری­گری در ساحت­های مختلف زندگی اجتماعی مردم ما از اهمیت خطیر برخودار می باشد. بنابراین برای رسیدن به توسعه پایدار، توجه کردن به این گونه فرهنگ­ها الزامی می باشد؛ زیرا توسعه امر زمینه مند و درنی هست و با کاپی و الگوبرداری از نسخه­های بیگانه، نیل به آن دشوار و امر غیرممکن به نظر می رسد. امید است که این صدای نحیف در میان هیاهوی سیاست­های بلندپروزانه توسعه که پروای چندان دانش بومی را نداشته و ندارند، خاموش نه ماند.

 


[1] . دانشجوی کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی؛ دانشگاه علامه طباطبایی

راش گیری؛ راه و رسم خرمن برداری در هزارستان

«راش­گیری»؛ راه و رسم بومی

نویسنده: رضا فرزاد[1]

      شیوه تولید از سپیده دم تاریخ تا به هنوز سهم ارزنده­ی در بقای هر جامعه داشته و مایه ساخت و استمرار حیات اجتماعی و فرهنگی آن گردیده است. به اعتقاد بسیاری از نظریه پردازان اجتماعی به ویژه نحله­های مارکسیستی؛ روابط طبقاتی و سبک زندگی بر مبنای همین شیوه تولید و روابط تولید شکل می گیرند. جامعه هزاره نیز دارای شیوه­های تولید و سبک زندگی متفاوت می­باشد که شیوه تولید زراعتی در آن غالبیت دارد. این نوشتار نیز در پی توصیف راه و رسم برداشت گندم به عنوان یک بخشی از شیوه تولید مردم شمال ولایت دایکندی می­باشد. آن­چه به نگارش آمده برخاسته از تجربه زیسته شخص نویسنده می باشد و ادعای تعمیم به تمام هزارستان را ندارد.

     کاشت و برداشت محصولات زراعتی به ویژه برداشت گندم به عنوان مهم­ترین عاید سرانه مردم هزاره راه و رسم خاص دارد.  این راه و رسم از یک سو شور و اشتیاق مردم هزاره ها را بیان می نماید و از سوی دیگر معرف فرهنگ بومزاد، شیوه تولید و سبک زندگی آن­ها می باشد که بر اساس سازگاری شرایط زیست محیطی و دانش بومی شان شکل و استمرار یافته است.

     راه و رسم برداشت گندم در میان دهقانان به گونه­ای است که گندم درو شده_ خواه «تیرمایی» باشد یا «دَیمَه/شَخ­کوی» _ را در جای مخصوص بنام«خرمن­جوی»(خرمن­جای) گرد آوری می نمایند. گندم مذکور پس از اینکه خشک شد آن­را در وسط «خرمن­جوی» به شکل دایره­ای پخش کرده و بر رویش­ «چَپَر» می­گرداند. «چَپَر» ساقه­های گندم را خرد کرده و آن­ها را به کاه و خوشه تبدیل می­کنند. این کاه و خوشه را دهقانان با «چارشاخ» به سمت باد پرتاب کرده و آن­ها را از هم جدا می سازند.  هرگاه گندم از نوعی «دَیمَه/ شَخ­کوی» باشد برای کوبیدن بیشتر، خوشه­ها را «گوی/گویک» زده  و گاهی هم «جُغول» می­نمایند. این کار تا زمانی تداوم می­یابندکه خوشه­ها با فشار پایه­های«گوی» یا سُمی گاوها خوب کوبیده شده و دانه­های گندم از قابش جدا شوند. با ثمر رسیدن کار، گندم را چندین بار باد می نمایند که آخرین آن را«سرخ باد» می نامند و بعد از آن نوبت«راش گیری» شروع می شوند.

      «راش» همان خرمن گندم پاک شده می باشد که طی راه و رسم خاصی پیمانه زده می شوند. پیش از همه قابل یادآوری است در میان مردم ما روزهای هفته معانی و تفاسیر جالب دارند وکنش­ها و روابط روزمره شان را نیز بر مبنای آن معانی تعیین می نمایند؛ به طور مثال در روزهای دوشنبه و چهارشنبه عیادت مریض نمی روند چون اعتقاد آنان براین است که عیادت درین روزها برای مریض پیامدهای ناگوار دارند، مسافرت کردن در ین دو روز را هم به فال نیک نمی گیرند و می گویند که مسافرت درین روزها سرگردانی دارد. در روز جمعه لباس تازه دوخته را به تن نمی کنند و معتقدند که ممکن بسوزند. راه و رسم «راش گیری» نیز مجزا از این هنجارها نه­بوده و در روزهای خاص هفته انجام می­شوند. سبک «راش­گیری» جالب و پرشور هست. درین سبک دهقان اول گندم را هرمی شکل گردآورده و دورش را با «پارو» به گونه ماهرانه منظم می نمایند تا همه دانه­های گندم یک دست شوند. پس از اتمام این کار، مقداری اسپند(دانه ای گیاه است که برای دورکردن چشم زخم در آتش می ریزند) را دود کرده و برای اشتراک کننده گان اعم از کودکان و بزرگسالان شیرینی توزیع می نماید. با میل کردن شیرینی هر کس حدس می­زند که«راش» چند «خروار» می­شوند. زمانی­که حدس­ها به پایان رسید. یکی از دهقانان با بستن یک پارچه/ دستمال به کمرشان شروع به پیمانه زدن« راش» می نماید _ پیمانه­ی دهقانان شمال دایکندی«منی» و واحد پیمایش آن«من» هست. یک«من» گندم تقریبا معادل به 4.5 کیلوگرام می­شود_ راش­گیر پیمانه­ها را با ارقام مخصوص می شمارد یعنی در هنگام پرکردن پیمانه اول به جای یک «من» می گوید« نَو هزار برکت بنام خدا و خواجه خضر بسم الله» به جای دو من« یارنو هزار برکت بنام خدا و خواجه خضر بسم الله»، به جای سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نوه و ده به ترتیب « سیر هزار برکت بنام خدا و خواجه خضر بسم الله» ،« یار سیر هزار برکت.....»، « گنج هزار برکت... »، «یار گنج هزار برکت....»، « هفت هزار برکت... »،« هشت هزار برکت...»، «کوه هزار برکت» و « هزار هزار برکت بنام خدا و خواجه خضر» می گوید زمانی که پیمانه دهم تکمیل شد شمارش را مانند قبل از سر آغاز می نماید. پس از پایان پیمایش، مقداری گندم که در زیر راش باقی مانده است برای کودکان به عنوان«ده یک» می دهد.

     دانستن این گونه از راه و رسم­ها از دو جهت ضرور به نظر می رسد. اول اینکه جوانان و نسل نو جامعه ما باید بدانند که پدران شان با چه زحمات و دشواری های برای تأمین نیازهای شان کارهای تولیدی را انجام می دادند. دوم اینکه؛ از طریق راه و رسم­های مروج می توان اعتقاد و باورهای مردم را فهمید و به مسایل اساسی آن پی برد. به تعبیر دیگر همه مسایل اجتماعی را نمی توان از لایه­های کتاب­ درک کرد؛ بلکه بسیاری از اوقات لازم است که به متن جامعه و زندگی متعارف توده­ها بازگشت و تأثیر و تأثر اعتقاد و باورهای آن­ها را بر وضعیت نکبت بار زندگی شان مورد مداقه و سنجش قرار داد؛ زیرا برخی از مسایل اساسی جامعه برساخت از باورها و اعتقاد مردم هستند. چنانچه ذکر گردید مردم ما گرایش شدید به تقدیر گرایی دارد به گونه مثال برای پیمایش گندم واژه گان«برکت»، «خواجه خضر»، «قسمت» و... را به کار می گیرند. استفاده ازین واژه گان یک امر تصادفی و بی معنا نیست بلکه بیانگر از اوج اعتقاد مردم ما به تقدیر و امور انتزاعی و ماورالطبیعی می باشد که بدون تردید این باورهای نقش عمده و تعیین کننده در چگونگی وضعیت زندگی آن­ها به ویژه پدید آمدن فقر، تنگدستی و... داشته اند. در بسیاری از اوقات مقولات «تقدیر» و «قسمت» توجیهی مناسب برای تحمل نابسامانی­های زندگی این مردم هستند. مقولات مذکور بصیرت زا نه؛ بلکه بصیرت زدا هستند و باعث می شوند تا مردم در «قفسه آهنین» خود ساخته شان محصور بمانند و اندیشه­­های پرواز را به باد فراموشی بسپارند. بنابرین مشروعیت زدایی از تقدیرگرایی یکی از راه­های حل مسایل بنیادین جامعه ما می باشد.

 


[1] . دانشجوی کارشناسی ارشد(ماستری) رشته جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی

گل دختران هزارره

گل دختران هزاره

نام های دختران هزاره پیوند عجیب و شگفت آور با«گل» دارند و کاربرد  واژه «گل» در پسوند و پیشوند نام های این دختران به گونه دست و دلبازانه به چشم می خورد؛ به طور نمونه:گل اندام، گل بیگم، گل نسا، گل هوس، گل اختیار، گل زیور،گلک، گلو، گل چهره، گل افروز، گل بهار، گلنار، آغاگل، بسگل، غنچه گل، ریزه گل، میده گل، پری گل، ماه گل، شاه گل، غوزه گل، صبرگل، و... نام های رایج گل دختران هزاره هستند.

به نظر می رسد که این نام­ها افزون بر این که پیوند دلبستگی و اشتیاق مردم هزاره به طبیعت، گل و بهار نشان می دهند، جلوه های از قدمت و دیرینه گی این مردم نیز بوده که پیوند عمیق و شگفت آور با تاریخ و هویت شان دارند.

نسل آواره!

نسل آواره
نسل ما نسل آوره و سرگردان است. نسل که آواره ی آگاهی و سرگردان اندیشه ها می باشد. یکی برای جست و جوی گم شده اش سراغ دیار غیر را می گیرد و در وادی بیگانگان قدم می گذارد، دیگری در کوچه و پس کوچه های وطن آشفته و سرگشته می گردد. یکی در شرق اند و دیگر در غرب. یکی می آید و دیگری می روند. یکی در رود اندیشه ها قایق می راند و دیگری در لای کتاب ها غرق می شود.
درمیان این همه هیاهوی و پستی های زمانه برای این نسل، آواره گی زیباترین مسیر و ساده ترین شیوه مبارزه می باشد. شایسته و بایسته است که در زنجیره ی بی پایان اندیشه ها همه مان به مثابه یک حلقه باشیم اگر بخش اززنجیرها شکست حلقه ی دیگری را باید افزود. پس اگر چنین باشد درین نسل شکست وجود ندارد و همیشه بقایش باقیست.

کمپیرکمپیر در آمد، بلا‏‏‏‏‏ها از خانه برآمد!  (آشنایی با بازی کمپیرک)

کمپیرکمپیر در آمد، بلا‏‏‏‏‏ها از خانه برآمد!

(آشنایی با بازی کمپیرک)

 رضا فرزاد دانشجوی جامعه شناسی 

دانشگاه علامه طباطبایی تهران

    آیین نورزی و تجلیلِ سال نو، از جایگاه والایی در فرهنگ هزارستان برخودار بوده و رازهای دیرینه این سرزمین را نمایان می‏سازد. مردم این سرزمین از دیر باز با آیین های محلی خاص شان که آمیخته با لبخند و شیرینی بود، به پیشواز سال نو می‏شتافت. از مهم‏ترین آیین‏های نوروزی، بازی‏های محلی نوروزی است، از میان این بازی‏ها، «کَمپیرک بازی»، « اُشتُرَک/شٌتٌرک بازی»،«آتش اَلغو»، «کشتی گیری»، «کبک جنگی»، «تخم جنگی»، اسب دوانی و.. مشهور می‏باشد. درین نوشتار به معرفی بازی دلنشین بازی« کمپیرک» بسنده می‏نمایم[1].

بازی کمپیرک بیشتر در مناطق شمال دایکندی رایج است که هر سال در روزهای نزدیک عید نوروز از سوی جوانان و نوجوانان برگزار می‏شود. این بازی در زمره‏ی بازی‏های به شمار می‏رود که علاوه بر سرگرمی، سرور انگیز و فرح بخش می‏باشد و به مثابه پیک نوروزی است که نامه‏ی بشارت بهار نو و زندگی نو را با خود دارد.  بازی کمپیرک از یک سو جلوه‏های از قدمت و دیرینه‏گی فرهنگ عامیانه مردم این مناطق بوده و ریشه در افسانه‏ها، داستان ها و آیین‏های کهن شان دارد. از سوی دیگر، مراودات و اشتراکات فرهنگی این مردم را با فرهنگ‏های عامیانه کشورهای دیگر نشان میدهد؛ زیرا برخی همانندی‏های میان یکی از قهرمانان اصلی این بازی یعنی «باب الله» با چهره‏های افسانه‏ی سایرکشورها به ویژه «حاجی فیروز» ایران، «ماما مُروسِه» تاجیکستان و «بابانوئل» کشورهای غربی؛ نیز به چشم می‏خورد.

 بازی کمپیرک به گونه تیمی انجام گردیده و دارای قواعد خاص می‏باشد. درین بازی هر یک از اعضای تیم نقش معین را به عهده دارند که چهره های شاخص بازی با نقش‏های محوله آن‏ها، قرار ذیل می‏باشد:

  1. باب الله: یکی از بازی‏گران اصلی صحنه بوده که به آن«دِیو» نیز گفته می‏ شود، نقش رقاص مرد را به عهده دارد. باب الله با‏‏‏‏‏‏‏‏‏ هیکل درشت، قدخمیده، ریش و بروت دراز و سفید رنگ(به طور معمول آن ها را از پشم بز می‏سازند)، لباس مردانه به تن وکلاه شاخدار در سر، وارد صحنه بازی می‏شود. در گزینش باب الله معیارهای چون توانایی جسمی، خلاقیت و مهارت کلامی رعایت می‏گردد، این«باب الله» شبیه همان دیو پشت کوه قاف است که ریشه در افسانه ها و نقل های پادشاهی رایج در محل دارد.
  2. مابوب[2] (پری): بازی‏گر اصلی دیگر صحنه فردی است که دارای سیمای آراسته، قد و قامت کشیده بوده و لباس زنانه به تن دارد. بسیاری از اوقات پوشش مابوب مزین به چادرسفید، پیراهن دامن‏دار و واسکت می باشد. بر روی واسکت سکه‏های با رنگ نقره‏ی و یا هم زرد طلایی که آن را«قِیرو» می‏گوید نصب می‏شود. در هنگام رقص/بازی مابوب، صدای این قیروها جذابیت بازی را دوچندان می‏سازند. خلاصه اینکه مابوب نقش زن رقاص را در صحنه ایفا می‏نماید.
  3. فال بین( فالگر): فردی است که برای باب الله با تسبیح فال می‏زند تا محبوب گم شده خویش را دریابد.
  4. نذری: به فردی گفته می‏شود که دارای لباس رنگارنگ بوده و در هنگام بازی به جای «بره‏ی کمر اَله» آن را نذر می‏نماید تا معشوقه باب الله که همانا «مابوب» است پیدا شود.
  5. مسؤل/ مسؤلان جمع آوری خرچی: یک و یا چندین فردی می باشد که موظف به گرفتن پول، جمع آوری آرد، گندم و... از میزبانان به عنوان خرچی راه کربلا می باشد( در واقع این هدیه نوروزی است). ناگفته نه‏ماند که پس از ختم بازی‏ها مقدار پول ویا مواد جمع آوری شده را اعضای تیم به گونه مساوی میان هم تقسیم می‏نمایند.

صحنه بازی

     پیش از شروع بازی یکی از اعضای تیم از پشت دروازه صاحب خانه با گفتن جمله«کمپیرک ره خوش درید» اجازه ورود به خانه را می‏خواهد. بازی‏گران با دریافت پاسخ مثبت از جانب صاحب خانه، بدون درنگ با شعار« کمپیرکمپیر درآمد، بلاها از خانه برآمد» وارد خانه می‏شوند. صحنه بازی با رقصیدن«باب الله» آغاز می‏گردد این «باب الله» در هنگام بازی اسم مابوب را بر زبان دارد، مابوب که «باب الله» عاشق و دلباخته آن می باشد تا این لحظه بازی در صحنه حضور ندارد؛ ولی با صدا کردن مکرر«باب الله» ناگهان به مثل قرص ماه در صحنه نمایان، به گونه یکجا و هماهنگ با«باب الله» آغاز به رقصیدن می‏نماید.

    از همه جالب تر اینکه، در جریان بازی «مابوب» هر از گاهی صورت صاحب خانه و یا یکی از اعضای تیم را می‏بوسد، این بوسیدن‏های شکرین مایه خشم و غضب «باب الله می‏شوند و «باب الله» برای گرفتن انتقام،  فردی بوسه شده را با «دُرّه» می‏زند. درین هنگام است که به صورت غیرمنتظره «مابوب» از پیش چشمان«باب الله» ناپدید می‏شود، با ناپدید شدن وی، «باب الله» همچو پیکر بی روح، بر زمین می افتد. درین حین دو فرد دیگر به یاری «باب الله» ‏شتافته و از جایش بلند می‏نمایند. باب الله برای یافتن گم شده اش سراغ فال بین می رود. فال بین فال می‏بیند و مژده‏ی وصال معشوق را می‏دهد، در ضمن به باب الله می گوید: این وصال و هم آغوشی بها دارد و بهایش این است برّه‏‏ی را نذر نماید که کمر آن ابلق(سیاه و سفید) باشد، در لهجه محلی این نوع بره را« برّه‏ی کمر اَلَه» می نامند. باب الله بالای صندلی نشسته و فردی را که دارای لباس رنگارنگ است به جای «بره‏ی کمراَله» دست بر پیشانی اش کشیده و نذر نیت می‏نماید. با این کار مابوب دوباره به صحنه می‏آید و پس اندک رقصیدن، بازی با دعای نوروزی از جانب باب الله که آکنده از طنز و خنده می‏باشد، خاتمه می‏یابد. پس از پایان بازی صاحب خانه از اعضای تیم درخواست خواندن ترانه را می نماید. به طور نمونه چهار بیتی‏های ذیل توسط یکی از بازیگران زمزمه می‏شود:

تهِ گیو شیو می‏رویم دریا به دریا  
مـه قربانـی کجــک بنـــد ثـریـا

کَجک بند ثریا شَرشَر موکونه
گشتونی دیده‏گگ ماشَر موکونه!
                                   
پِیرو بَخمَل چادر سیای دیده
درمه مزاری سری رای دیده

ماری زخمی وُری ما تَو موخوروم
خاری دل مــه، بیگا صبای دیده!

    بعد از خواندن ترانه محلی بازی‏گران از میزبان خواستار هدیه نوروز- که آن را خرچی راه کربلا می نامند- می‏شوند. در زمان گرفتن آرد یا گندم، بازی‏گران صاحب خانه را مخاطب قراداده و با لهجه شیرین هزارگی می‏گویند که « پیله‏ی خالی ره پر کو، پیله‏ی چَدی[3] ره دورکو»!. یاد آوری این نکته هم لازم است که هرگاه صاحب خانه‏ای اجازه ورود کمپیرک بازان را در خانه نه دهد؛ در آن صورت بازی‏گران واکنش نشان داده و به گونه کنایه آمیز می‏گویند« هرکه سفر خرچی ره بیدیه سَوُز[4] شوه و هر که ندیه قَوُغ[5] شوه»!

نکته پایانی

    بازی کمپیرک هم به عنوان پیام آور نوروزی و هم به عنوان بخشِ از خرده فرهنگ بومی، محملِ معمای قصه‏های کهن، زیست بوم ما می‏باشد. امروزه با ظهور صنعت فرهنگ و کالایی شدن بازی ها، بیش از پیش «کمپیرک بازی» در بِزنگاهی انهدام و نابودی قرار دارد و اگر توجه جدی در پایندگی و پویندگی آن نه‏شود فراموشی اش امر محتوم است. در چنین شرایطی شایسته و بایسته است که با نگاهی به پشت سر، کمی به تأمل نشسته و به جای«تعجیل فرهنگی» به«تأمل فرهنگی» بپردازیم و در راستای حفظ و پاسداری از میراث‏های فرهنگی خویش گام های مؤثر برداریم؛ هرچند پیمودن این مسیر توأم با خارو زارها بوده اما بیهوده نخواهد بود به قول سعدی:

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابی به قدر وسع کوشی


[1] . ممکن بازی»کمپیرک» در مناطق مختلف با سبک های متفاوت انجام شود. آنچه درین جا به معرفی گرفته می‏شود در واقع حاصل مشاهدات و تجربیات زیسته خود نویسنده از این بازی در ساحات ولسوالی سنگتخت و بندر، ولایت دایکندی می‏ باشد.

[2] . شاید همان واژه« محبوب» باشد. اما به ندرت بازی‏گری را می‏توان یافت که واژه«محبوب» را به جای« مابوب» به کار ببرد.

[3] . اشاره به پیاله و یا ظرف کم عممق دارد(پیله به معنی پیاله و یا ظرف. چدی در گویش هزارگی به معنای کم عمق و بدون ژرفا)

[4] . سَوز: در گویش هزارگی به جای واژه«سبز» به کار می رود.

[5] . قَوغ/ قوق: گیاه است که در کوه‏ها می روید، هرگاه آتش زده شود خیلی زود تبدیل به خاکستر می‏گردد.

دانشگاه در افق اندیشه های مزاری

دانشگاه در افق اندیشه های مزاری

     مزاری در عصری می زیست که گفتمان مسلط جامعه جنگ بود و منطق زمان ایجاب می کرد که وی به عنوان رهبر یک ملت به میدان جنگ و پیروزی در آن میدان بیندیشد؛ زیرا در آن روزگار، قدرت نظامی نقش تعیین کننده داشت و قضاوت نهایی نیز از آن تفنگ، گلوله و باروت بود؛ اما مزاری نه تنها در پی بزرگداشت از جنگ نبود بلکه همواره اصرار می ورزید که« جنگ راه حل نیست»(مرکزفرهنگی نویسندگان افغانستان، 1373، ص 116)[1]. سخنرانی مزاری هنگام بازگشایی دانشگاه کابل فانوسی را به دست ما می دهد که ذریعه آن می توان در افق فکری او پی برد. ازین سخنرانی بر می آید که مزاری علاوه بر میدان جنگ به میدان دانشگاه نیز می اندیشید و حتا حیات سیاسی و فرهنگی جامعه را در گرو دانشگاه و فرهنگ می دانست، چنانچه در بخش از سخنانش درین مراسم آمده است «اگر فرهنگ و دانشگاه در بین یک مردم به سقوط مواجه شود حیات آن مردم در خطر و نابودی است»[2]

     اصرار مزاری به دانشگاه و نیروی دانشگاهی از یک سو ژرفای اندیشه او را نسبت به آینده نگری نشان میدهد و از سوی دیگر نماد درک عمیق و جامعه شناسانه اش از مسائل افغانستان می باشد که وی به صورت دقیق آن ها را شناسایی و مورد بازنگری قرار داده بود. این سخن مزاری «من معتقدم چنان خساره ی انقلاب و مردم ما، از تعطیلی دانشگاه و بسته شدن دانشگاه دیده که هیچ خسارت دیگری برابر آن نیست»[3]؛ مبین شناخت روشن او از آسیب های اجتماعی و تبعات ناشی از بسته شدن دانشگاه می باشد.

      به نظر می رسد که مزاری  دانش دانشگاهی را نه تنها فارغ از صحنه های واقعیت ندانسته بلکه آن را در پیوند نزدیک به جامعه و نیازهای اجتماعی قرار داد. به بیان دیگر نوع نگاه مزاری نسبت به دانشگاه نگاه« مردم مدارانه» بود؛ یعنی او باور داشت که دانش دانشگاهی باید در خدمت نیاز های جامعه سوق داده شود و به حل مسائل بنیادین اجتماعی و واقعیات روزمره یاری رساند. این بخش از سخن مزاری که« من معتقدم سرنوشت هر کشور بستگی دارد به دانشگاه اش، اگر رهبران و مسؤلین این کار را نکرد وظیفه ملی و اسلامی شما اساتید(دانشگاه) است که برنجات مملکت و کشور اقدام کنید»[4]. نمونه از نگاه «مردم مدارانه» مزاری نسبت به دانشگاه و نیروی دانشگاهی می باشد و در ضمن پنجره ی دیگر از قامتِ اندیشه وی را می گشاید که به وسیله آن سیمای رهایی بخش نهاد دانشگاه را نمایان می شود.

با توجه به نگاه مزاری نسبت به دانشگاه، درین جا یاد آوری دو رسالت مهم نسل دانشگاهی لازم می بینم؛ اول اینکه نسل دانشگاهی ما جسارت اراده به دانستن مسائل جامعه خود شان را داشته باشد و دانش دانشگاه را صرفا محدود به نهاد دانشگاه و صنف های درس نکند بلکه مسائل علمی را با واقعیت های اجتماعی و زندگی روزمره پیوند دهند. به تعبیر دیگر رسالت این نسل است که علاوه بر اندیشیدن در ساحت نااندیشیده ها، مسائل و چالش های عمده ی جامعه شان را مورد باز اندیشی قرار داده و راه حل علمی را پیشکش نماید. زیرا برگ برنده در دستان نیروی دانشگاهی بوده و قدرت تغییر جامعه را دارد؛ چنانچه مزاری در خطاب به استادان دانشگاه گفت: «حرف شما ( اساتید) از هر نوع سلاح در دنیا قوی تر است».[5] دوم، نسل دانشگاهی ما رسالت« رهایی بخشی» را دارد رهایی ازجبر زمان، رهایی از بنیادگرایی و دگم اندیشی و... زیرا دانش دانشگاهی به ویژه دانش علوم انسانی پادزهر هر نوع بنیادگرایی و جزم اندیشی است و قابلیت زیادی در نجات مردم از قید افراطیت را دارد. به تعبیر مزاری« از دانشگاه کسی می ترسد که او درین مملکت خیانت کرده و یا خیانت می کند»[6]. یکی از رازهای که امروزه در کشور ما دانشگاه به میدان سیاست مبدل شده و دگم اندیشان درب آن را به نام توسعه متوازن بر روی جوانان می بندند؛ در همین سخن مزاری نهفته است.

     ازین جستار نتیجه گرفته می شود که در قامت اندیشه مزاری پیوند نزدیک میان حیات فرهنگی و سیاسی جامعه با دانشگاه وجود دارد؛ دانشگاه به مثابه یک نهاد علمی، نقش برجسته در شناسایی و حل مسایل بنیادین جامعه داشته و زمینه رهایی افراد را از قید استبداد زمان فراهم می سازد.

 


[1] . مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان. (1373). احیای هویت( مجموعه سخنرانی های رهبر شهید). انتشارات سراج.

[2] . سخنرانی شهید مزاری، هنگام بازگشایی دانشگاه کابل، 8 ثور 1372.

[3] . سخنرانی شهید مزاری، هنگام بازگشایی دانشگاه کابل، 8 ثور 1372.

[4] . سخنرانی شهید مزاری، هنگام بازگشایی دانشگاه کابل، 8 ثور 1372.

[5] . سخنرانی شهید مزاری، هنگام بازگشایی دانشگاه کابل، 8 ثور 1372.

[6] . سخنرانی شهید مزاری، هنگام بازگشایی دانشگاه کابل، 8 ثور 1372.